من باید می رفتم به سمتی...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
من باید میرفتم…
به سمتی که هیچ نقشهای مرا نمیشناخت،
به جایی که سایهها، از دردِ نور قد میکشیدند
و خندهها، روی لبها با بغض معامله میشدند.
من باید میرفتم...
پیش از آنکه نامم را از دهان این خیابانهای خسته پاک کنند،
پیش از آنکه خاطرههایم روی دیوارهای زنگزدهی شهر،
به دست فراموشی زخم بخورند.
من باید میرفتم...
آنجا که خورشید، بیرحمانه در چشمهایم فرو میریخت،
و زمین، تمام زخمهایش را زیر پایم باز میکرد.
باید میرفتم...
به جایی که جنون، رنگ تقدس داشت
و عشق را آهسته، مثل گناه، در گوش هم زمزمه میکردند.
تفسیر با هوش مصنوعی
این شعر، فریادی از درونِ شخصی ست که ناگزیر به فرار از جایی آشنا اما آزاردهنده است. او به دنبال مکانی جدید میگردد؛ جایی دور از فراموشی و رنج، جایی که سایهها سنگین و خندهها تلخاند، اما شاید در آن جنون، رنگ تقدس یافته و عشق، با پنهانی و راز آلودگی همراه است. این رفتن، فراری از درد و فراموشی ست.