شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
پنج شنبه، دقایقی است که میان دستان زمان آرام گرفته است؛ شبیه نسیمی که بر موهای خسته ی هفته می وزد و قصه ای که هنوز نقطه ی پایانش را نیافته. در نگاهش، رنگ غروب را می بینی؛ آنجا که آفتاب، با وعده ی بازگشت، آرام بر بستر کوهستان می نشیند. پنج شنبه، مانند برگی است که بر سطح آب می لغزد؛ سبک، بی هیاهو و پر از امید به روزهای روشن پیش رو.باران کریمی آرپناهیتاریخ انتشار: پنج شنبه، ۲۷ دی ماه ۱۴۰۳...
چهارشنبه ها عطر پایان را دارندپایان خستگی هایی که در جان هفته جا خوش کرده اندو آغاز انتظاری که بوی تازگی می دهد.روزهایی که در افق خیال، آرامش را نجوا می کنندو غروب هایی که میان رفتن و ماندن، بی قرارند.چهارشنبه، چراغ روشنی استکه به تاریکیِ خستگی ها می تابد،و با زمزمه ای ملایم می گوید:صبری کن، روزهای خوب نزدیک اند.باران کریمی آرپناهی تاریخ انتشارچهارشنبه۲۶ دی ماه ۱۴۰۳...
پدر، قصیده ای است نانوشته؛ستونی که خستگی در قامتش پنهان می شود اما شکوهش هرگز فرو نمی ریزد.پدر، آرامش بخشی است که طوفان ها را از شانه هایمان می زداید.قدم هایش اطمینان، نگاهش فانوس، و دستانش نقشه ای از مسیری است که بی صدا برای ما پیموده است.هر چین بر پیشانی اش، حکایتی از عشق است؛ عشقی که بی هیچ ادعا ستون خانه می ماند.نام پدر یعنی امنیت، یعنی سایه ای که زیر آن از طوفان ها نمی ترسیم.روز پدر، ادای احترام به قهرمانی است که در سکوت، د...
کاش پرندگان، دوباره در گوش باد زمزمه کنندو رؤیاها از دل گندمزارها جوانه بزنند.کاش باد، با بوسه ای مهتابی،جهان را به رقصی بی پایان دعوت کند.کاش دخترکان، مهربانی رامثل عطری جاودانه در آغوش مادرانشان بریزند،و پسرکان، زندگی رادر میان شیارهای روزگار قد بکشند.کاش خنده های سبز کوهستاندر دستان یک چرخ دستی قدیمیبه خیابان های شلوغِ جهان برسد،تا مردم، طعم آرامش را میان هیاهو بچشند.کاش یاکریم ها زودتر حالشان خوب شود،و پروانه ه...
جاده ای که پیش روست، عطر نرگس ها را تا دورترین افق ها می پراکند...زمین، با فرشی از شکوفه های سپید، نفس آسمان را در آغوش گرفته و پرنده ها، در این بهشت گمشده، ترانه ای جاودان می خوانند.تنهایی، همسفر همیشگی ام، در این سکوت معطر، مرا به نجواهای طبیعت پیوند می زند.هر پیچ این جاده، داستانی نو از آرامش و هر طلوع، شعری تازه از زندگی به ارمغان می آورد.شاید این بار، در دل عطر و سکوتاین نرگس زارهای رویاگون، معنای حقیقی آرامش را بیابم.باران کریمی...
آرامش صورتیبانو...در هر نگاهی که آرامشِ صورتی ات را می ریزد،رژ قرمز لب هایت رنگی از مهربانی استکه بی صدا تمام دنیا را لمس می کند.تو، شاعری در دل زندگی،که با حضورت، زمین زیباتر می شود.باران کریمی آرپناهی تاریخ انتشار ۱۷ دی ۱۴۰۳ساعت۷ و ۳ دقیقه بامداد...
دیگر محال است دل به وعده هایی ببندم که چون سرابی در کویر، عطش را فریب دادند. سخنانت، در آغاز چون عطر گل های بهاری بود، اما با نخستین وزش باد، حقیقت تهی شان آشکار شد. تو، قصه گویی بودی که داستانت را نیمه کاره رها کردی و من، قهرمانی بی سرنوشت ماندم. وعده هایت، شمع هایی لرزان در طوفان بودند که پیش از روشنی، خاموش شدند. دیگر هیچ شعری از لبانت مرا فریب نخواهد داد، چرا که در خاموشی ات، حقیقت فریاد زد.باران کریمی آرپناهی تاریخ انتشار۱۱ آذر ماه۱۴۰۳...
پاییز در حال رفتن است، اما خاطراتش در قلب هایمان می ماند. این صبح، دعا می کنم شادی مثل خورشید در تمام خانه های ایران بتابد، و زمستانی بیاید که برکتش در جان همه مان ریشه کند.آرام بگیرید، این آخرین بوسه پاییز است... و چه زیباست که با عطر یلدا همراه شدهبماند ب یادگار۳۰ آذرماه ۱۴۰۳ساعت ۵ و ۳۰ دقیقه ی بامداد...
مسجدسلیمان، نگین گمشده در دل کوه های سر به فلک کشیده ی خوزستان، شهری که در هر گوشه اش، در هر نسیم و در هر ذره ی خاکش، قصه ای از عشق، شجاعت و ایستادگی جاریست. اینجا جاییست که مردان و زنانش با دستانی پینه بسته و دل هایی پر از آرزو، نشان داده اند که قدرت واقعی یک سرزمین در ذخایر زیرزمینی اش نیست، بلکه در روحیه ی استوار و اراده ای که هیچگاه شکست نمی خورد، نهفته است.مسجدسلیمان، شهری که نخستین نغمه های صنعت نفت ایران را از دل خاک خود برانگیخت و جها...
جمعه ها در دل من پژواک خالی از صدای گذشته اند. روزهایی که به تلافی هر ساعتشان، تنها سایه ای از غم به یادگار مانده. زمان بی رحم تر از همیشه می گذرد، بی آنکه هیچ چیز جز دلتنگی در دل بماند. سکوت، باری سنگین بر دوش خاطرات است، که هر لحظه بیشتر از دست می روند و هیچ گاه به بازگشت نمی انجامند.باران کریمی آرپناهی تاریخ انتشار۲ آذرماه۱۴۰۳ساعت ۲ و ۵۰ دقیقه ی بامداد...
در سکوت شب، صبر تنها همراهی ست که درد را می پوشاند. دل سردی ها مثل بارانی بی وقفه، در قلب می بارند، اما هر قطره ای که فرو می ریزد، از خودمان چیزی می گیرد. گاهی باید در دل تاریکی ایستاد، بدون اینکه بدانیم انتهای این راه کجاست، تنها با یک امید خاموش که شاید فردا، در گوشه ای از این دل شکسته، آرامش را بیابیم.باران کریمی آرپناهی تاریخ انتشار۱آذرماه ۱۴۰۳نیمه شب...
پاییز، آخرین برگ ها در حال سقوط اند و قلبم همچنان درگیر رنگ های توست. می دانم که این وداعی موقتی است، اما این پایان تو همیشه در من می ماند. خداحافظ، ای فصلِ آرامش و طراوت، ای فصلی که هر گوشه اش با صدای خش خش برگ ها پر از احساس است.دعا می کنم که هر فصل، برای همه مان همچون تو باشد؛ پر از رنگ، پر از آرامش، و پر از لحظات ناب. پاییزِ من، خداحافظ، تا سال بعد. امیدوارم همیشه در دل هایمان باقی بمانی، همان طور که همیشه در دل من خواهی ماند.باران کریم...
شب چله است، بلندترین شب سال، شبی که از دل تاریکی اش، نوری به وسعت تاریخ ایران زاده می شود. وطنی که با هر تاریکی، داستانی تازه از روشنایی می نویسد. وطنی که قلبش با شعرهای شهریار می تپد و صدای پای شعرهایش، تا انتهای زمستان هم گرم می ماند.وطنم، ایران، تو شبیه همین شب چله ای؛ با همه بلندای غم هایت، هنوز روشنی امید در سینه ات زنده است. هنوز چراغ خانه هایت با قصه هایی از عشق، صبوری و تاریخ روشن است.امشب که کنار سفره های ساده مان نشسته ایم، دل ه...
من، بارانم.بارانی که گاهی نم نم است و گاهی طوفانی.زندگی، خاک تشنه ایست زیر پایم،و هر قطره ای که می ریزم، قصه ایست از اشتیاق یا درد.گاهی می خواهم ببارم،اما ابرها خسته اند.گاهی می خواهم آرام بمانم،اما زمین تشنه است.من بارانم،بی دلیل نمی بارم.اگر می فهمی،بیا کنار پنجره ام،که باریدن گاهی صدای دل است،و گاهی جوابِ دعا.باران کریمی آرپناهی تاریخ انتشار:24آذرماه1403ساعت15و 45 دقیقه...
دست های مادرم، کتابی هستند که هیچ نویسنده ای توان نوشتن شان را ندارد. هر خطی که بر آن نقش بسته، قصه ای از رنج و صبوری است از روزهایی که خنده های مرا خریدند و شب هایی که بی صدا گریستنداین دست ها، روزگاری شادابی گلبرگ داشتند، اما امروز به پوست درختانی می مانند که باران و باد را دیده اند. لمس این دست ها، آرامشی است که هیچ بهشتی آن را ندارداگر روزی دستانش را از من بگیرند من تمام جهان را از دست داده ام پس هر بار که به دست های مادرم نگاه می کنم...
چادر نماز مادرم، حصاری از نور در تاریکی جانم است،آخرین سنگر آرامشی که می شناسم...جایی که اشک هایم بی صدا می سوزند و به دامن دعاهایش فرو می ریزند.دست های لرزانش به آسمان گره خورده، اما دلم دیگر ایمانی ندارد…دل شکستگی ام را به بادها سپرده ام،شاید خدا در میان ستاره ها، تنها برای پایان این درد، جوابی نوشته باشد.باران کریمی آرپناهیتاریخ انتشار:۱۹ آذرماه۱۴۰۳ساعت۱۵ وده دقیقه...
دستانت، دستی از مهربانی و عشق،که در آن، دلِ من گم می شود و می یابد خود را.هر بوسه ات، شعری است بی پایان،که در آن، من و تو در هم می رقصیم و جهان می میرد.تو همان یاری که در حضورش،جانم زنده می ماند و عاشق تر می شود.باران کریمی آرپناهیتاریخ انتشار۱۷ آذرماه۱۴۰۳ساعت ۲۳ و ۷ دقیقه🧚♀️این کلمات، سرود دل و اندیشه ام هستند. اگر این شعر در دل شما طنین انداز شد، خوشحال می شوم که آن را با دیگران به اشتر*اک بگذارید و نامم را ذکر کنید. ...
در دنیای امروز، هنوز هم داستان’های تلخی از ظلم و خشونت علیه زنان و دختران در گوشه’های مختلف جهان شنیده می’شود. این داستان’ها نشان می’دهند که برای تغییر بنیادین در جامعه، به اراده و تلاش جمعی نیاز داریم. حادثه دختر یاسوجی، که مورد آزار قرار گرفت و در برابر دوربین’ها به استثمار کشیده شد، تنها یکی از هزاران داستانی ست که در سکوت تکرار میشود.این وقایع میتوانند در هر شهری اتفاق بیفتند و نباید با آبروی یک شهر بازی کرد. هر جامعه ای میتواند در معرض چ...
در پاییزِ طلایی اهواز،نامه رسانی از جنس باد می آید؛سروصدای برگ ها، شبیه نوای دل،در جاده ای که به عشق ختم می شود.گل های کاغذی در پیچ و تاب نسیم،رازهای گذشته را در دلِ من زنده می کنند.ساعت صفر عاشقی، در لحظه ای کهچشم هایت را در آسمان جنوب می بینم،قلبم، قاصدی از شعرهای ناتمام،در سفر به سوی تو، بی قرار و بی صبر.عشق، در این خاکِ گرم و سرشار،مانند عطرِ شب بو در کوچه های قدیمی،نقش می بندد بر پوستِ زمان،و من، آینه ای را می پرستم...
به نام مردانی که صدایشان سکوت است و سکوتشان فریاد...مردان سرزمین من، شما قصیده هایی هستید که هیچ شاعری نتوانسته است زیبایی تان را بسراید. شما قله هایی هستید که زیر بار زندگی خم شده اند، اما هرگز فرو نریخته اند. شما شب هایی هستید که ستارگانشان را به روزهای دیگران بخشیده اند، بی آنکه کسی تاریکی دل های شما را دیده باشد.گریستن بی اشک، و شکستن در تنهایی ای که هیچ دیواری صدای شما را نمی شنود. شانه هایی که بار هزار امید و انتظار را به دوش می کشن...
دل من در شب سرد، چون شمعی بی پناه می لرزد،زخم های خاموش، در دل شب می سوزند و می گذرند.چشم هایم در جستجوی نوری که گم شده،خاموش و بی صدا، قصه ی درد را می سرایند.قلبم در این سکوت، همچون پرنده ای بی پرواز،بی امید و بی صدا، در قفس تنهایی می تپد.باران کریمی آرپناهی تاریخ انتشار۱۲ آذر ماه ۱۴۰۳ساعت۱ و ۴۴ دقیقه ی بامداد...
اول، همه عاشق اند.چشمانت را می بینندو آسمان را در دلت نقاشی می کنند.اصرار می ورزند،که تو همان گمشده ای،همان رؤیای جاودانه.اما...وقتی در حصارشان اسیر می شوی،آسمان،به رنگ خاکستری درمی آید.شوقی که روزی در نگاهشان می درخشید،جای خود را به بی تفاوتی سردی می دهدکه انگار همیشه بوده.تو را می خواهند،نه برای دوست داشتن،بلکه برای اینکه «باشی»،بی صدا، بی هیچ توقعی.و تو،می مانی با خودت،با قلبی که می پرسد:«چگونه کسی...
چشمانت،دریاهایی بودند که طوفان های درد را در خود غرق می کردند،در سکوتشان، تمام فریادهایمان دفن می شد.دست هایت،ریشه هایی بودند که در دل خاک، تمامی سنگینی دنیا را به دوش کشیدند،تا من در آسمان های بی دغدغه پرواز کنم،بی آنکه از درد های تو بگویم.پدر،تو در سایه سکوت خود،تمام دنیایت را فدای من کردی،و هیچ کس ندانست که در این فدای خاموش،تمام زندگی ات آرام آرام در دل شب ذوب شد.باران کریمی آرپناهی تاریخ انتشار۲۵ آذر ماه ۱۴۰...
آخرهای پاییز است.هوای سرد اهواز، از همیشه سنگین تر به نظر می رسد،با طعمی از خاک و دود در دهان.جیرجیرک ها در تاریکی شب، سکوت را به هم می زنند،و قورباغه ها در برکه های کم نور، همچنان می خوانند.یاد شب های یلدا، که کنار هم جمع می شدیم،چای داغ و آغوشی گرم،این روزها، همه چیز بی صدا و دور از دسترس است،تنها سکوت شب و خیالات سرد پاییز، همراه من هستند.دلم برای آن شب های طولانی یلدا،که سردی هوا را با گرمی لحظات در آغوش می کشیدیم،تن...
دل، حرمی ست مقدس،خانه ای برای عشق های زلال، نه هر رهگذری که بی پرسش، در می کوبد.برخی با دست های سرد و لبخندی گرم می آیندنه برای ماندن،که برای خاموش کردن چراغ هایی که در تو می درخشند.قلبت را قلعه ای کن،دیوارهایش را با دقت از اعتماد بسازو دروازه هایش را تنها برای پاک ترین و عاشق ترین دل ها بگشا.در جهانی که نام عشق را هزار بار زمزمه می کننداما حقیقتش را از یاد برده اند،حریم دلت را ساده به دست هیچ مسافری نسپار.زیرا نه هر مسا...
در هر تابش نگاهت گم می شومای ماه، در آغوشِ تو آرام می شوم.چون پرتوهای نورت در دل شب،تمامِ دل تنگی هایم، در تو محو می شود.در سکوتِ نگاهت، هزاران سخن،تمامِ دنیای من، فقط تویی و من.ای ماه، ای نورِ دل های بی قرار،در چشمانت گم می شوم، جاودانه و بی یار.هر بار که می تابی بر من،ای ماه، در نورِ تو فنا می شوم.باران کریمی آرپناهی تاریخ انتشار۲۷ آذر ماه ۱۴۰۳ساعت ۱۲ و ۳۶دقیقه...