روشن شد از آن نور، دلِ شامزده، رفت از رخ جان، غبارِ ایّامزده. در سایهی صبحِ نخستینِ وصال، دل مستِ خُمار است و لب آرامزده.
این متن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.