در غبار کوچه گم کردم ره...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- در غبار کوچه گم کردم ره...
در غبار کوچه گم کردم رهِ دیدار را
باده نوشان ریختند آیینۀ اسرار را
باد با خود برد پیچک را ز دیوار قدیم
کرد بیپروانه رقصِ شمع شب بیدار را
بخت چون بازیچه در کفهای کودکان شدی
ریخت بر خاکستر ایّام، بوی یار را
آب بودم، بیخبر از خواب در آیینهام
برکه بخشیدم دل و طوفان گرفت افکار را
پای تا سر شور بودم، زخم شد تقدیر من
حک نمودند آتش و آیینه بر نیزار را
کاه بر دوش شبانم، گریه در آوازهها
خواب دیدم گرگ میرقصید با سالار را
بر تنم پیراهنی از برگ پاییزان نشست
مرغ جانم نوحه میخواند برگ تکرار را
چین زدی بر چین دل، تا راز را پنهان کنی
ابر چون سیلی فرو افتاد روی کار را
آسمان با من سخن گفت از هبوط اولین
ریخت از لبهای من تمثیل استغفار را
صبح شد اما نشد شبهای من تسخیرِ نور
بر لبم بوسید شب تقدیر بیدیدار را