در هجوم باد در وسواس تب...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

در هجوم باد، در وسواس تب افسانه‌ها
ریختم چون برگ در اَنداس تب افسانه‌ها

باده در پیمانه‌ام خاموش، اما در دلم
می‌تپد صد چشمه‌ی احساس تب افسانه‌ها

ساخت از آیینه‌ها تصویر وهم‌آلود من
هرکه شد مهمان این الماس تب افسانه‌ها

در دل شب، شعله‌ام را شمع می‌خواند ولی
سوخت جانم در نفس‌نفساس تب افسانه‌ها

لاله را از داغ پنهان برده‌ام تا خاک و خون
ریشه دارد سینه در نبراس تب افسانه‌ها

بر تن زخمم زره دوخته‌ام با تار اشک
تا نلرزد در هجوم یاس تب افسانه‌ها

هر که را دیدم، ز چشمانش غباری مانده بود
کس نپرسید از منِ بی‌ماس تب افسانه‌ها

گم شدم در بین این آیینه‌ها، بی‌دست و پا
تا شدم طرحی ز پرژپاس تب افسانه‌ها

گرچه خاموشم، ولی آتش درونم شعله‌ور
می‌زند بر پرده‌ها سَراس تب افسانه‌ها

آخرین برگم به باد افتاد، با نامی کبود
مانده‌ام بی‌نام، بی‌اجلاس تب افسانه‌ها

مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR
مهدی غلامعلیشاهی
ارسال شده توسط
ارسال متن