متن شاعرانه تلخ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعرانه تلخ
شهرم وز وز مگس است سرم سر به سر مگسی ست
شاید وزوز سرم را تـــمام سلولهایش مگسی ست!
هیچ وقت وز وز و سکوت به هم نمیچسبند
پای درخت زبان گنجشک که احوالاتم مگسی ست
گاهی صمیمیند گاهی به خشم و در حمله
به حر حالتی هستند و مرا...
در هجوم باد، در وسواس تب افسانهها
ریختم چون برگ در اَنداس تب افسانهها
باده در پیمانهام خاموش، اما در دلم
میتپد صد چشمهی احساس تب افسانهها
ساخت از آیینهها تصویر وهمآلود من
هرکه شد مهمان این الماس تب افسانهها
در دل شب، شعلهام را شمع میخواند ولی
سوخت جانم...
زخمم از جنسِ سکوت است، ولی داد زدم
با تبر رفتم و در ریشهی فریاد زدم
مرگ، تعارف نداشت از من و من دور نبود
من فقط جرأتِ لبخند به بیداد زدم
153g
اگر چه خواه یا ناخواه، گاهی می دهی رنجم
ولی من قلب ها را در محبت با تو می سنجم
گلوی شب پر است از بغض های پابه ماه من
منی که زادگاه دردهای تلخ و بغرنجم
مرا از مرگ _این یک لاقبای پیر_ترسی نیست
اگر چه سرنگون خواهد...
بودن
عالمی دارد
نردبان بودن
عالمی دیگر.
نردبان شدم
که دیوارهای طرد به من تکیه دهند
از من بالا روند
و سایهی سرخترین سیب تاریخ را
از گوشهی ذهنم بربایند...
آ ی عشق،
دور از منی،
و کف دستم از عطر نارنج تو پر است....