در این لاشه زار که قلبش...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار سید هادی محمدی
- در این لاشه زار که قلبش...
در این لاشه زار
که قلبش از آسفالتِ داغ تلو تلو میخورد
و رگهایش، بزرگراههایی پر از ماشین های مشدی ممدلی است
ما میدویم
پا به پای سایههایمان
در تعقیبِ چیزی که هرگز نمیرسد
باورهای سیمانی
چغاله ی ذهنمان
و پنجرهها
قابهای شُل از نگاههای شَل اند
هر کداممان جزیرهای تنها
در اقیانوسِ بی (آری)
فریادها در گلو می پوسند
و سکوت، گوشها را کَر میکند
لبخندها جذامی شدهاند
و کلمات، تیغهایی کُند
که زخمهای کهنه را سقط می کنند
در این بازی بیپایان
ما مُهرههایی هستیم
که تقدیرمان (را) باد می خورد
اینجا کفش ها هنوز خاکی و دهان ها آسفالت هستند
پس نوشت :
مدرسهی هنر مزرعهی بلال نیست که هر سال محصول بهتری داشته باشد . در کواکب آسمان هم یکی میشود ستارهی درخشان، الباقی سوسو میزنند .
دیالوگی از فیلم کمال الملک اثر زنده یاد استاد علی حاتمی
تفسیر با هوش مصنوعی
این متن، تصویری تلخ از جامعهای بیروح و ماشینیشده ارائه میدهد. افراد در جستجوی آرمانهای دستنیافتنی (باورهای سیمانی)، در انزوا و یأس به سر میبرند. ارتباطات از بین رفته، امیدها پژمرده، و آینده نامعلوم است. مدرسه هنر هم به مثابه تضمین موفقیت نیست، بعضی میدرخشند و بقیه در سایه میمانند. این یک بیان هنری از نومیدی و نابرابری است.