خاک خسته خون خورشید از دل...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

خاکِ خسته، خونِ خورشید از دلِ صحرا گرفت
خنجرِ خاموش، جان از ریشهٔ معنا گرفت

بادِ بی‌پروا به بالِ برگِ بی‌پروای باغ
برفِ بی‌رحمی به جانِ شاخهٔ تنها گرفت

رعدِ رهزن، راهِ روشن را به تردیدی سپرد
برقِ بیداد از دلِ ابری سیه پروا گرفت

موجِ بی‌پایان به مرمرهای دریا چنگ زد
صخرهٔ خاموش، رنگ از پردهٔ دریا گرفت

آتشِ اندوه از آن خاکسترِ خاموش رُست
دودِ دیرین، سایه از آیینهٔ فردا گرفت

خونِ گریزان در رگانِ برگِ پژمرده دوید
زهرِ زخمِ زاهدان، از شیشهٔ صهبا گرفت

ریشه با سنگِ ستم پیمانِ پنهانی نوشت
سبزه با صد خنده داغ از سینهٔ صحرا گرفت

چشمه چون فریادِ پنهان راه بر کوه آزمود
سنگِ سرسخت از سکوتِ خویش امضا گرفت

آسمان از آتشِ اشکم پر از طوفان شد و
بغضِ بی‌رحمانهٔ تقدیر هم اُفتا گرفت

روح با یک لرزهٔ نامنتظر پرواز کرد
مرغِ معنا پر ز خاک و خونِ دنیا گرفت

ZibaMatn.IR
مهدی غلامعلیشاهی
ارسال شده توسط

تفسیر با هوش مصنوعی

این شعر، تصویری دردناک از طبیعت رنج‌دیده و سرکوب‌شده ارائه می‌دهد. خشکسالی، سرما، طوفان و ستم، همه جان و روح طبیعت و حتی انسان را می‌گیرند. خون، اشک، و مرگ در همه جا دیده می‌شود؛ اما امید و مقاومت در ریشه‌های پنهان و فریادهای خاموش هنوز زنده است. سرانجام، روح با وجود رنج‌ها، به پرواز در می‌آید.

ارسال متن