کشوری به نام آغوش تو بگذار...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن عاشقانه پاییزی
- کشوری به نام آغوش تو بگذار...
کشوری به نام آغوش تو
بگذار این بارانِ خاکستری،
تمام شهر را بشوید،
خیابان را،
خاطراتِ فلزیِ ماشینها را.
جهان، امروز، چیزی نیست
جز سمفونیِ مرطوبِ پاییز.
و تو،
که موهایت، شرابیِ همان افراهای دوردست،
و لبخندت،
آخرین گلِ سرخِ بازمانده از تابستان است.
نمیخواهم نامت را بدانم،
نمیخواهم بدانم از کدام خیابان آمدهای.
تو را امروز به نامِ "وطن" میشناسم.
آغوشت،
این پناهگاهِ کوچک و تبدار،
کشوریست که باران در آن راه ندارد.
نفسهایمان، بخاری گرم بر شیشهی سردِ زمان،
و قلبهایمان،
دو گنجشکِ پناه گرفته زیرِ کتی از جنسِ بودن.
بگذار برگها،
این نامههای طلاییِ باد،
زیر پاهایمان بمیرند.
بگذار زمان با چرخهای خیسش از کنار ما بگذرد.
ما در این لحظه،
در این قابِ کهربایی،
از جاذبه، از تقویم، از هرآنچه رفتنیست، رها شدهایم.
دنیا خلاصه شده است:
در چند قطره باران روی شانهات،
و جهانی که من،
در انحنای گردنت،
کشف کردهام.
تفسیر با هوش مصنوعی
شعر، عشق عمیقی را در لحظهای بارانی توصیف میکند. عاشق، معشوق را "وطن" خود میداند و آغوش او را پناهگاهی امن از دنیای سرد و بیرحم میبیند. لحظههای مشترکشان، فراتر از زمان و مکان، به زیبایی و آرامشی وصفناپذیر میرسند. عشق، تمام هستی شاعر را در خود خلاصه کرده است.