بشنو از مردی که نامش با...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

بشنو…
از مردی که نامش با استقامت گره خورده
اما پشت پرده‌ی خاموشی‌اش، هزار بار فرو می‌ریزد و کسی نمی‌فهمد.
از بغضی که در گلویش می‌ماند، چون دنیا آموخته به او: «مرد نمی‌گرید.»
از اشکی که بی‌صدا بر بالش شب می‌چکد، بی‌آنکه صبح کسی ردش را ببیند.

مرد یعنی دیوار، اما دیواری که ترک‌هایش را پنهان می‌کند.
مرد یعنی سکوت، یعنی زخمی که با لبخند پوشانده می‌شود.
یعنی تکیه‌گاهِ خسته‌ای که خودش به هیچ تکیه ندارد.

آری، کاش دنیا هیچ‌ وقت اشک مردان را نمی‌دید…
کاش هیچ مردی در نیمه‌ شب به زانو نمی‌افتاد،
کاش خدا به حرمت پدری که قامتش برای فرزند خم می‌شود،
به حرمت برادری که شانه‌اش را بی‌ هیچ‌ گله‌ای می‌بخشد،
به حرمت همسری که داغ شکست عشق را در سینه‌اش دفن می‌کند،
هیچ‌ وقت اشک، میهمان چشم‌ های یک مرد نمی‌شد.

چه سنگین است درد مرد بودن…
دردی که فریاد نمی‌شود، چون غرورش نمی‌گذارد.
چه تلخ است خنده‌های مردی که فقط برای آرام کردن دیگران است.
و چه سخت است قلبی که هزار بار می‌شکند و باز، مرد می‌ماند.

کاش هیچ مردی گریه نمی‌کرد…
کاش جهان می‌فهمید پشت هر چشمی که اشک ندارد،
دریایی از گریه‌های نادیده پنهان است.
کاش هیچ مردی در تنهایی‌هایش، با خدا نجوا نمی‌کرد و نمی‌گفت:
«خدایا! مگر مرد بودن یعنی همیشه درد را فرو خوردن؟»

مرد… ستون خانه است، اما ستون هم گاهی ترک برمی‌دارد.
مرد… دریاست، اما دریا هم شب‌ها با موج‌هایش می‌گرید.
مرد… کوه است، اما کوه هم دلش می‌خواهد کسی به دامنه‌اش تکیه کند.

کاش هیچ مردی در برابر زندگی نشکند.
کاش اشک، سرنوشت چشم‌ های مردان نباشد.
کاش جهان یک‌بار هم که شده بفهمد
مرد بودن، تنها قوی بودن نیست…
یک مرد هم دل دارد.

کاش هیچ مردی گریه نکند…
کاش هیچ مردی دردش را با سکوت درمان نکند…
کاش، هیچ مردی در تنهایی‌هایش، به یاد نیاورد که «مرد بودن»
یعنی بار دنیا را بر دوش کشیدن، بی‌آنکه کسی بپرسد: «خسته‌ای؟

ZibaMatn.IR
دلنوشته های هُدی
ارسال شده توسط
ارسال متن