دیده بگشا صبح نو دم زد...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- دیده بگشا صبح نو دم زد...
دیده بگشا صبح نو دم زد ز بام لاجورد
سینه بگشا باز کن دل را به نام لاجورد
در شب هجران دلم چون شمع میسوزد مدام
تا رسد از سوی وصلت یک پیام لاجورد
آتش عشقت ز جانم شعلهور سازد چنان
کز دل خاکسترم روید خیام لاجورد
خاک پای رهگذارت سرمهٔ چشمان من
ای نگاهت همچو دریا بیکران لاجورد
در دل شبها غزلخوانم به یاد روی تو
تا سحر گویم ز هجرانت کلام لاجورد
چون پرستویی رها از بند این دنیای دون
میزنم پر در هوایت هر گـُـدام لاجورد
تشنهٔ دیدار رویت دیدهٔ جانم هنوز
کی رسد بر کام این دل شهدِ جام لاجورد
در بیابان طلب عمریست سرگردان منم
رهنمایی کن به سویت با دوام لاجورد
در خموشیهای شب، آوای نی بشنیدهام
گویی از عالم رسد اینک سلام لاجورد
در دل آیینه بین نقش جمال خویش را
تا ببینی راز پنهان در مرام لاجورد