دل ز سودای جهان بی خبران...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- دل ز سودای جهان بی خبران...
دل ز سودای جهان بی خبران آسوده
در غم و حسرت ایام گذران آسوده
چشم بگشا به دمِ صبح و صفای عالم
از شب و ناله و افغان و فغان آسوده
مرغ دل در قفس سینه چه بی تاب شده
از غمِ دوریِ گُل، چون خزان آسوده
عقل سرگشته در این دایرهی حیرانی
دل رها گشته ز بند گمان آسوده
آتش عشق تو در سینه چنان شعله کشید
زین همه سوز و گداز، جسم و روان آسوده
در گذرگاه زمان، نقشِ فنا میبینم
از غمِ دیر و ز فردای چنان آسوده
باده نوشیدم و از هر دو جهان آسودم
زین شراب طهور، پیر و جوان آسوده
دل به دریای جنون زد، ز خرد بیگانه
از غمِ ساحل و موج و کران آسوده
خاکِ پای تو شوم، گر به وصالم بخشی
از غمِ دوری و هجرانِ گران آسوده
در فنا حل شدم و نیست نشانی ز وجود
زانکه از هستی و بود و همگان آسوده