دل به دریای جنون زد سر...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- دل به دریای جنون زد سر...
دل به دریای جنون زد، سر به سودای فنا داد
جان به یکباره رها کرد، غم به دنیای دغا داد
سایه ای بودم به صحرا، مانده از آوار دیروز
دل به آیینهی فردا، شوق دیدار بقا داد
آتش عشقی که در جان، شعله زد بی پرده ناگه
روح سرگردانم از نو، فرصت چون و چرا داد
باد هجران وزید و برد، عطر آن گیسوی شبگون
دل به امّید وصالش، وعده با باد صبا داد
خاک پای رهگذرها، سرمه کردم به دو دیده
چشم گریانم ز دوری، اشک چون دُرّ صفا داد
شب شد و مهتاب تابید، بر تن سرد خیابان
یاد آن خورشید رویش، جان به تاریکی شفا داد
نغمه ای از نی شنیدم، در دل این کوچه ی غم
لحظه ای روحم ز تن رست، شور در این ماجرا داد
خواب دیدم در بر او، غرق در دریای نورم
این خیال دل فریبم، رنگ بر روی ریا داد
در قفس ماندم اسیرم، بال و پر بشکسته از غم
دل به آزادی طلب کرد، عشق فرمان قضا داد
این غزل پایان ندارد، قصه ی درد جدایی
دل به این تقدیرِ ناخوش، چشم بر حکم خدا داد