دل ز سودای تو در سوز...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- دل ز سودای تو در سوز...
دل ز سودای تو در سوز و گداز افتاده
جان ز هجران رخت، در غم و آز افتاده
در شب هجر تو ای ماه، دلم خونین است
دل چو نیلوفر در حوض به ناز افتاده
چشم بر راه تو دارم، که تو باز آیی زود
مرغ دل در قفس از دوری باز افتاده
باده نوشیده ام از جام لبت مست و خراب
عقل و هوشم همه در عشق تو باز افتاده
خانه ی دل ز فراقت شده ویران و خموش
همچو قصری که ز بنیاد به راز افتاده
یاد چشمان تو چون آتش سوزان به دلم
در دل خاکستری، جانی به نیاز افتاده
درد عشقت به دل آمد، دوا هم ز تو خواست
این چه عشقیست که در سینه به ساز افتاده
دل به امید وصالت شده شیدا و صبور
چون درختی که به باران به فراز افتاده
آرزویم همه این است که بینم رخ تو
چون گدایی که به درگاه به راز افتاده
سخن از عشق تو گفتم، که دلم آرامد
این چه عشقیست که در سینه به ناز افتاده