متن دریای غم
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دریای غم
روزگارم چون دریای غمی بود که ساحلی غمگین تر داشت
دل ز سودای تو در رنج و بلا افتاده
جان به امید وصال تو به فنا افتاده
آتش عشق تو در جان شرر افکنده است
گوهر عقل ز دریای دغا افتاده
چشم گریان من از هجر تو خون میبارد
سروِ امید من از جورِ جفا افتاده
در شب هجر تو...
دل ز سودای تو شد خانهی ویران من است
جان به قربان تو و این تن بیجان من است
شورشِ شیداییام بین، ای مهِ بیاعتنا
این جنونِ بیامان، آتش به دامان من است
آینهی روبرو، تصویری از پژمردگی
خاکِ سردی بر جبین، این خط پایان من است
در شبِ هجران،...
می زند موج غمش بر پیکرم دیوانه وار
ای خدا آخر مرا با قصه یِ دریا چه کار...!؟