متن آتش عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آتش عشق
بدنم داغ و سرم گرم و تنم میسوزد...
به گمانم بوسه از لبهای تو آتش به جانم زده است...
دل من در غم هجران تو پرپر شده است
خانهی سینه ز داغت چو مجمر شده است
گل رخت آینهی حُسن خداوندی شد
چشم من از نم اشکش چو نیلوفر شده است
شب که مهتاب به رخسار تو میافتد باز
عشق در سینه چو آتشفکن آذر شده است
آه من...
گر نگاهت با دل شوریده ناساز آمده
عشق در جان من از دیرینه با راز آمده
هر نفس در سینهام صد شعله پنهان میشود
آتش عشقت مگر با شور و با ساز آمده
تا نشستی در دلم چون ماه در آیینهها
صد هزاران جلوه در چشمم به پرواز آمده
میروی...
نگاهت آتش افکنده ست در جان و روان من
شراری از لبت افتاده در باغ جنان من
به گرداب غمت افتادهام چون موج سرگردان
نه ساحل میشناسد دل، نه لنگر میتوان من
چو شبنم در هوای روی ماهت میشوم خورشید
نگه کن تا ببینی چیست راز آسمان من
به زلف...
چشم مستت در شبی مهتاب را آتش زده
خرمن صبر و شکیب و خواب را آتش زده
زلف پرچینت به باد صبحدم پیچیده است
موج گیسویت دل گرداب را آتش زده
در سماع عاشقی چرخی زدم پروانهوار
بال و پر سوزم همه اسباب را آتش زده
هر کجا رخ مینمایی...
شب که مهتاب از افق جوشان برآید بیقرار
موج دریا همچو من طوفان برآید بیقرار
گر به گلشن بگذری ای سرو ناز باغ عشق
از دل هر غنچه صد آرمان برآید بیقرار
آتش عشقت چنان در سینهام افروخته
کز نفسهایم شرر سوزان برآید بیقرار
چشم مستت راز دل را فاش...
در دل شب، نالهی دلدار میسوزد مرا
چون شرر در خرمن گلزار میسوزد مرا
چون صبا بر گل گذر کرد و نگاهی کرد و رفت
یاد آن دیدار در دیدار میسوزد مرا
ماهتاب از پردهی ابر سیه بیرون زند
چشم آن مهپیکر بیدار میسوزد مرا
در غم هجران تو ای...
دل کجا دلبر کجا عشق می شود آسان کجا
من کجا مجنون کجا فرهاد کوهستان کجا
با همه حس ها تو واسم عشق را معنا بکن
آتش از این عشق کجا آن عشق بی پایان کجا
من کشاورز در زمینی که پر از اندیشه هاست
دستان خرمن کشم آنچه مانده...
از فراقت شد پریشان گریه می کرد
از دل ابری چون باران گریه می کرد
دلش در آتش عشق تو می سوخت
که او بی حد بی پایان گریه می کرد
آنکس که در این قمار عشق باخت منم
با آتش عشق سوخت و شعر ساخت منم
جانم انگار فقط پای تو باید برود
سیب از تو گرفت پرچم عشق بافت منم
آنکس که در این قمار عشق باخت منم
از آتش عشق سوخت و شعر بافت منم
از روز ازل زخم خورده از عشق تو دل
سیب از تو گرفت پرچم عشق ساخت منم
خوش بین
میان مهلکه ها به دنبال عشق بیابانم
به تو نمیرسدم ولی با تو فقط میمانم
تو آن شعله ای که تامین نمی خواهد
من آن برقی که فقط تو را می خواهد
گریه های باران را به نمک آتش میزنی
در آوار شب ها خواب عجیب میدهی
از آغوش تو...
میان مهلکه ها به دنبال عشق بیابانم
به تو نمیرسدم ولی با تو فقط میمانم
تویی آن شعله که تامین نمی خواهد
منم آن برق که فقط تو را می خواهد
گریه های باران را به نمک آتش میزنی
به آوار شب ها خواب عجیب میدهی
در آغوشت شب زمین...
چشمانت، آتشی در دلم انداخته
که با هیچ آبی خموش نمی شود!
دست من به بودنت نمی رسد
و هر شب این خیال توست
که مرا دلگرم می کند
ای کاش یک شب
دست هایت برای من بود
تا آتش عشق را
در حریم آغوش تو
احساس می کردم
مجید رفیع زاد
هر شب آتش عشقت
میان دلم شعله می کشد
و من در کوچه های خیالت
با آرزوهایم قدم می زنم
و همراه پاییز می گریم
ای کاش لبخند روشنت
بر آسمان تیره ی قلبم می تابید
و من نزدیک تر از پیراهنت بودم
به عطر جانت آغشته ام می کردی...
من غوغای درون کسی را
کسی را که ...
در آتش عشق می سوزد
اما دم نمی زند
چیزی نمی گوید
چیزی جز کلمه هیچ ...
هیچ ...
هیچ ...
و انگار که کسی دل را
به تاراج روزهای پایانی نبرده است
هیچ گاه ...
هیچ گاه درک نخواهم کرد...
من غوغای درون کسی را
کسی را که ...
در آتش عشق می سوزد
اما دم نمی زند
چیزی نمی گوید
چیزی جز کلمه هیچ ...
هیچ ...
هیچ ...
و انگار که کسی دل را
به تاراج روزهای پایانی نبرده است
هیچ گاه ...
هیچ گاه درک نخواهم کرد...