متن آتش عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آتش عشق
"سوز دل"
عشق تو در من شعلهای است،
که هیچ بادی توان خاموش کردنش را ندارد،
و هر نگاهت، آتشی تازه در دل من میافروزد...
زده آتش تمامِ جانِ شعر و جانِ بی تاب مرا آن کس
که جانم هست و خواهد بود اگر گَردم چو خاکستر
زده آتش تمامِ جانِ شعر و جانِ بی تاب مرا آن کس
که جانم هست و خواهد بود اگر گَردم چو خاکستر
نه آوازم نه فریادم نه اشکم می شود تسکین
جهان تنگ است بر شعرم که با زخمت شود سنگین
تو آغاز تقدیری که مرگ در آن اثر دارد
و من در قعر اندوهی که از پایان خبر دارد
به پایت بود اگر شعری به پایت ریختم جان را
تو اما...
دل داده ام به چشمی و دلدار نیستی
آتش زدی به جان و خبر دار نیستی
در خواب هم کنار تو آرام میشوم
اما چه سود ؟ خواب من ، بیدار نیستی
چشمم به راهِ تو، دلم در اضطراب است
این فاصله یادآور رنج و عذاب است
لحظه به لحظه میشمارم روزها را
در کشور روحم پس از تو انقلاب است
بر آب و آتش میزنم وقتی. نباشی
یک چشم من خون است یک چشمم گلاب است
دور تو میگردم تمام روز...
بعد وداع،
آتش درونم،
می شکافد سنگ مرمر سیاه را
کز عشقت،در باطنم نهفته است...
من از تبار عشقم و داغ دل دیده ام
چگونه شرح دهم زِ عشق خیر ندیده ام
گویند که عشق می مست ناب است وبس
می مست ناب هیچ، تلخی اش چشیده ام
جز عشق تو عشق دیگر ی ندیدم چون
از برای تو کور گشت دل و دیده ام...
آنکه در صاعقه ی عشقِ تو افروخت، منم
حرفِ دلدادگی از شعرِ تـو آموخت، منـم
آنکه پـروانـه صفت، در دلِ آتشکـده ات
چشمِ خود را به نگاهِ تو فقط دوخت منم
لبت با لبم گفت و گو میکند و خونم چو می در سبو میکند
بسوزد لبت همچو آتش تنم و خاکسترم زیر و رو میکند
نشاند مرا در بر آینه مرا با خودم روبهرو میکند
سر من جهان را به چالش کشد خودش کار ما پشت و رو میکند
تن...
درونِ عشق، میسوزد، سراپای وجودِ من
جنونِ شوق میجوشد، میانِ بازوانِ تو
تب کردن من دست خودم نیست.
لبهای تو آتش به دلم انداخته.
اگر میخواهی بروی—
برو.
اما نه آرام، نه مودب.
نه با لبخندهای بیجان و کلمههای قلابی.
ویرانم کن.
مثل فاتحی که میداند
هیچکس بعد از او
از این سرزمین زنده بیرون نمیرود.
نگاهت را جا نگذار،
لحن صدایت را،
قهوهی نیمهخوردهات را روی میز.
همه را با خودت ببر.
من...
عشق و سوزش، عقل میسوزاند و کارش را تمام
بار را دل بُرد و بر تاریخ ما افسانه ریخت
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خوابها را با تو زیبا می کنم
هر شب
تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب...
مستانه کن آن، نرگسِ چشمانِ دل و
عاشق شو وُ با عشقِ دل از: من بِنِویس!
یک لحظه بگیر این، تپشِ نبضِ مرا
آتش شدماز: آتشِ گلخن بِنِویس!
آتش، نامِ دیگرِ توست
چهارشنبهای که آخرین سطرِ سال را ورق میزند،
با آتش،
با نور،
با جادویی که از دلِ خاکسترها زاده میشود.
من امشب از روی تمام دلتنگیها میپرم،
میسپارمشان به زبانههای شعله،
تا دیگر هیچ غمی، شبیه دوده بر دلم ننشیند.
صدای قاشقزنیِ دخترکانِ عاشق،
در کوچهها...
عشق تو آتش پنهان میان دل ماست.
آتش زده بر جانم
چشمان سیاه تو.
بدنم داغ و سرم گرم و تنم میسوزد...
به گمانم بوسه از لبهای تو آتش به جانم زده است...
دل من در غم هجران تو پرپر شده است
خانهی سینه ز داغت چو مجمر شده است
گل رخت آینهی حُسن خداوندی شد
چشم من از نم اشکش چو نیلوفر شده است
شب که مهتاب به رخسار تو میافتد باز
عشق در سینه چو آتشفکن آذر شده است
آه من...
گر نگاهت با دل شوریده ناساز آمده
عشق در جان من از دیرینه با راز آمده
هر نفس در سینهام صد شعله پنهان میشود
آتش عشقت مگر با شور و با ساز آمده
تا نشستی در دلم چون ماه در آیینهها
صد هزاران جلوه در چشمم به پرواز آمده
میروی...