متن آتش عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آتش عشق
«ققنوس عشق»
آتش عشقت نهایت کرد خاکستر مرا
همچون ققنوسم ولی آتش زنم حتی ترا
از دل خاکستر خویشم برآید نغمهها
میدمد جان دوباره، میسوزد اما تو را
گرچه خاکستر شدم، از شعلهام پروا مکن
میدمد هر بار دیگر، میسوزد اما تو را
عاقبت در شعلهها، پیدا شود سرنوشت ما...
به جانم آتشی افکندی و در شعرم صدا کردی
جهان را با نگاهت باز هم شیدا، رها کردی
دل ز سودای تو در رنج و بلا افتاده
جان به امید وصال تو به فنا افتاده
آتش عشق تو در جان شرر افکنده است
گوهر عقل ز دریای دغا افتاده
چشم گریان من از هجر تو خون میبارد
سروِ امید من از جورِ جفا افتاده
در شب هجر تو...
دل به سودای وصال تو دمساز آمده
جان به امید کرمهای تو ممتاز آمده
خاک پای تو شفاخانهی هر دردی بود
باده از جام نگاهت همه اعجاز آمده
سایهی زلف پریشان تو آرامگهی
که به آن خسته دلان ره سوی ابراز آمده
آتش عشق تو سوزانده همه هستی من
این...
دل به سودای رُخت، جان به تمنای رُخت
نیست آسایشم الاّ به تماشای رُخت
شب به دامان بکشم زلفِ پریشانِ تو را
شمعِ جان سوزم از آتشِ سیمایِ رُخت
آتشِ عشقِ تو در جان شرر افکنده چنان
نیست جز خاکِ رهم حاصلِ دریایِ رُخت
غمزهات ناوک و مژگان زده بر...
در عشق بازی دلم گل پای هر دیوانه ریخت
تا که او هم گوی آتش را بر این گلخانه ریخت
ققنوس
در آتش میسوزم و میمیرم هر بار
که از خاکستر خود برخیزم دوباره یار
نه از مرگم هراسی است، نه از سوختن بیم
که در هر سوختنم زندگیست انتظار
بلند از شعلهها برمیخیزم چون طلوع
پر و بالی نو دارم، نگاهی تازهکار
چه داند مرغ عادی درد این سوز...
از خاک آمد،
آدمی که خود را،
به آب و آتش میزند؛
تا حسّ عشق ورزیاش،
با هیچ بادی،
در خاک نیفتد!
بارها از آه و اشکم چند لشکر ساختم
قلب خونآلود را صحرای محشر ساختم
تا که شاید با دعا مِهرم به آن قلبت رسد
مُهر را بالشم و از سجاده بستر ساختم
با نگاهی آتشی از عشق در جانم زدی
کل عمرم سوختم، از جسم مجمر ساختم
جنگجوییام که از...
یک بار شـعلهی نگاهت به نگاهم افتاد،
عمــریسـت به آتـشِ عشـــق میسـوزم!
عشق
مثل آتشی در جانم شعلهور است
وفاداری،
سنگینی بغضی که در گلوی خاطرهها گیر کرده
سوز محبت
میسوزاندم هر شب،
در سکوتی که از باران سنگینتر است
شرابِ تلخِ زندگی
به کامم نشست،
تلختر از هر واژهای که به زبان آوردهام
اما یاد گرفتم
یاد گرفتم که گذشت،
نه...
رخ یار ..
در فکر تو بودم که هوایت به سرم زد
آتش به دل و دیده و این بال و پرم زد
یادم نرود آن شب مهتاب که گفتی
شعر و غزلت بوسه به چشمان ترم زد
ما را نه توان رخ زیبای نگارست که عمریست
تصویر تو و...
من اگر سوختم از آتش بی رحم نگاه خاک خاکستر من بذر بهاری دگر است
تو اگر پر زدی از باغ دل ویرانم هرچه در حافظه مانده گذر و رهگذر است
گرچه شب بود و به تردید سحر خو کرده با نفس های تو در سایه ات آتش خوردم
هر...
دلم کنار تو خانهای دارد
که هیچ طوفانی نمیتواند آن را لرزان کند،
حتی وقتی دستهایم دور از توست،
قلبم هنوز آتش عشق را روشن نگه میدارد.
---
«در مستی تو، جهان را سوختم...
اولین نگاهت آتشی بود که عقل مرا به باد داد... بوی تن تو، جام وجودم را چنان مست کرد که گویی هزاران سال است مستم!
هر بار در سایهی آغوشت آرام گرفتم، جانم **پروانهای** شد که دور شعلهی وجودت میرقصید—بیاختیار، بیپروا، و بینهایت...
گفتم:
«ای که هنوز نیامدهای
چرا ردّ پایت از پیشانی ام نمیرود؟»
و عشق
چون مرغی بیجهت
بر شانهام نشست و گفت:
«تو هنوز نیفتادهای
چگونه میخواهی برخیزی؟»
در آینه نگریستم
نه خود بودم
نه دیگری
سایهای بودم، افتاده بر آتش
بیصدا
بیصاحب
اما پر از فریاد
من به آتش...
دل میتپید و شعله به جانم زبانه داشت
آتش به استخوانم و عشقش بهانه داشت
چون باد، رد پای جنونش به دشتها
بر خاک خفته، قصهی خونین ترانه داشت
هر موج در خروش و دل من به بند آب
دریا به سینه، راز هزاران خزانه داشت
چون برق، چشم او...
شکفته لبخندت بسان گل هایی
نشسته بر چشم و درون دلهایی
ماه را گفتم..
که لبخندی به لب داشت
آتشی بر سینه تا صبح سحر داشت
نگاهِ من به تو شد مثبت ای سرایشِ نابم!
سخن، از عشق بگویم؛ همین دمی که خرابم!
.
سرایم از: گُلِ احساس خود؛ ز موج امیدم؛
شوم چو آتش و گویم: ز حسِّ قلبِ مذابم!
دل شبیه موج دریاست، پریشان تو شد
عقل در میدان جنون، مات و گرفتار تو شد
شب به شب نام تو را بر لب دل زمزمهست
ماه از چشمان تو، خاموش و بیزار تو شد
گر چه در چشمت گناه است و تبِ آتش زده
باز این عاشق به حکم...
"سوز دل"
عشق تو در من شعلهای است،
که هیچ بادی توان خاموش کردنش را ندارد،
و هر نگاهت، آتشی تازه در دل من میافروزد...