چهره شد چون برگ گل از...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- چهره شد چون برگ گل از...
چهره شد چون برگِ گل از ضربتِ طوفان مرا
شد شکوفا غنچهای نو در دل سوزان مرا
از منِ دلخسته جویند اعتبار و دستگاه
این چه سودا بود افتاده به دامان مرا
آتش از من شعله گیرد، نور از من وام خواست
بس بلند آوازه شد این نام در دوران مرا
مرغِ دل پر میزند در حسرتِ دیدار یار
کی رسد پیغامِ لطف از سوی جانان مرا
من نه آن خاکم که جوشد از رگش آبِ حیات
این چه امّیدیست بسته بر لبِ بستان مرا
هر کجا رفتم به دنبالِ نشان از وصلِ دوست
خونِ دل گردید زینت بر سرِ پیمان مرا
من که خود شمعم، چه حاجت دیگران سوزند جان
بس بود این آتشِ پنهان به زیرِ جان مرا
سینه را دریای غم، دل را سرای درد کرد
بس که گردیدند این اندوهها مهمان مرا
در جهانِ بیوفا هرگز نیاسودم دمی
این چه بختِ شوم بوده دادهاند ارزان مرا
بگذرد این عمرِ فانی، این شبِ تاریک هم
آید آن صبحِ وصال و روزِ خوش پایان مرا