دل به سودای رخت جان به...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- دل به سودای رخت جان به...
دل به سودای رخت، جان به تمنای لب است
عقل حیران ز جمالت، دل اسیر این شب است
در شب گیسوی تو گم شد مسیر ماهتاب
وه چه دریاییست مویت، غرق در امواج تب است
آتش عشق تو زد شعله به خرمنگهِ دل
دودِ آه است که پیوسته روان از هر لب است
خاک پای تو شوم، ای همه دار و ندار
زانکه عالم همه در گردشِ این کوکب است
نقش چشمان تو بر آینه جان نقش بست
هرچه بینم به جهان، جلوه آن مقلب است
از لبت شهد بچینم، به تمنای وصال
این چه دردیست که درمانِ دلِ مضطرب است
تا که در میکده عشق تو ز خود بیخبرم
عقل و هوشم همه جا، در طلبت در تعب است
به تماشای رخت محو شد افلاک وجود
این چه رازیست که در پرده پنهان عجب است
درد دوری تو شد قاتل جان و تنم
وصل تو مرهم این سینه پر التهب است
خامُش از گفتنِ این رازِ نهانم چه عجب
این چه عشقیست که عالم همه را در مطلب است