زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

در شبی مهتابی...
نه، مهتاب نبود
آسمان تیره تر از موی سیاهم شده بود
ابر اندوه چنان روی مرا پوشیده بود
که ندانستم من
زن محجوب یا دیوانه ی شاعر؟
کدامینم؟ کدامینم؟

هر قدم یاد تو با رنج و عذاب
می برید نفسم
می درید سینه ام
می چکید از چشمم

آن تویی که تو نبود اما درونم زنده بود
خنده می کرد و نگه می کرد چشمان مرا
آن نگاه دلربا
مست و سرخوش می گرفت دستان بی جان مرا
روح بی جسم مرا
تا فراسوی خیال
آنسوی ابعادِ محال
تا به آنجا که بپیچد در هم
پیچکِ جان های ما
اما چه سود
این ، تو نبود
این سرابی زنده بود
تلخ زهری از دروغ
کشنده بود

آن شب و شب های دیگر این من مسموم رویا در فراقت پیر شد
آینه از دوری ام دلگیر شد
غصه عالمگیر شد
چشم من با گریه ها درگیر شد

بی تو مهتاب نبود
در آسمان ها اختری پیدا نبود
بی تو در چشم حزینم روشنی پیدا نبود
خیره بر خاک سیاه
تارهای مژه ام
شخم می زد این زمین را،آه

تو آغشتی به عطر دیگری ومن همان دیوانه ی شاعر
نقابم می زند خنده
دلم از خویش دل کنده
ندانستی ندانستی
که آن معشوقه ی محجوب
چنان بر خنده ی ماهت شده مجذوب
که وهمی از وصال تو،شده بر لوح او مکتوب

گذشته سال ها اما
سپهر روزگارم را
گرفته ابر اندوهی
چنان تاریک تاریک است
که تاریک است آیینه
که پیدا نیست رخسارم
که پیدا نیست مشکین موج گیسویم
دریغا،آه
موهای سیاهم کو؟
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR


انتشار متن در زیبامتن