انارهای روی کرسی قدیمی مادربزرگ را می بینم و به آب انارهایی که در میدان ونک خوردیم فکر می کنم...
فال های حافظی که پدربزرگ می خواند را گوش می دهم و به غزل هایی که برای چشم هایت سرودم فکر می کردم...
راستش را بخواهی، امشب مدام با خودم می گویم:
\در بین تمام مهمان هایی که به خانه ی پدری آمدند، چقدر جای تو خالیست عروس زیبای متن هایم...\
ZibaMatn.IR