متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات متن غمگین
انتظار
انتظار را باید از پروانه آموخت،
چه می دانیم،چه می فهمیم
هراسِ بی اَمانِ شعله را
شاعر:حسن سهرابی
از خودم برای تو عکس می فرستم.
روی همان نیمکت، با همان لبخند، همان استایل...
شاید دوباره من همان عاشقی بشوی که برای دیدنم لحظه شماری می کرد.
نویسنده: علیرضا سکاکی
همیشه ازم می پرسید:
-چرا انقدر از موهای باز و پریشون خوشت می اد؟
بهش لبخند می زدم.
می پرسید:
-واسه چی بعضی روزا... وسط بعضی فیلما... با یه سری آهنگا... یهویی و بی دلیل حالت عوض می شه؟
بهش لبخند می زدم.
حتی یه نصفه شب برفی، وقتی که...
من هیچ گاه شعر ننوشتم!
فقط هر گاه یاد تو می افتم؛ قافیه ها به کلماتم تزریق می شوند تا غزلی زاده شود به سردی شهر... به تلخی زهر...
نویسنده: علیرضاسکاکی
باید اعتراف کنم که من برترین کوهنورد دنیا هستم.
درست است که
اورست و هیمالیا را فتح نکرده ام؛
اما با گرفتن دست هایت، به مرتفع ترین نقطه ی احساس رسیده ام.
نویسنده: علیرضاسکاکی
در قلبم جزیره ای متروکه است به نام عشق...
که دور تا دورش را با فکر تو دیوار کشیده ام.
نویسنده: علیرضاسکاکی
بغض که می کنم
پاییز می شود به یک باره...
اشک هایم شبیه برگ های زرد می ریزند و جهان را سرد می کنند.
درست همان لحظه است که باید لباس گرمت را بپوشی تا از سرمای چشم هایم در امان بمانی...
علیرضا سکاکی
کنارم بمان؛ هر چند کم، هر چند بی اهمیت...
کم بودنت اصلا برای مهم نیست.
مهم این است هر بار که خداحافظی می کنیم مطمئن باشم، این بار آخر نیست...
نویسنده:
علیرضاسکاکی
دل تنگ که می شوم
فوت می کنم غبار نشسته به روی قاب عکست را...
دست می کشم به روی پیچ موهای مشکی ات و خودم را یک دل سیر به تماشای نگاهت مهمان می کنم تا رفع شود این حال ناخوشی ما به دور از هم...
اومدم پشت پنجره، گوشه ی پرده رو کنار زدم و خیره شدم به خیابونی که روبه روی پنجرمون بود.
پاکت وینستون آبیم رو باز کردم، یه نخ از توش درآوردم و بین لبام نگهش داشتم.
کام اول رو کشیدم:
\پشت چراغ قرمز بودیم، پسربچه ی گل فروش بهم گفت:
-عمو...
شبیه باران بهاری
بی خبر بر سرم بریز
تا بشوری دلتنگی های زمستانم را...
نویسنده: علیرضا سکاکی
تنها چیزی که بعد از تو خوب یاد گرفتم، قصه خواندن بود... قصه ساختن...
مثلا از چشم های سیاهت عاشقانه ای یک صفحه ای نوشتم، برای هزار و یک شب...
همان صفحه را برای پسرم شبیه قصه ای خواندم تا هرشب با شنیدنش به خواب برود.
با شنیدش بزرگ بشود...
انارهای روی کرسی قدیمی مادربزرگ را می بینم و به آب انارهایی که در میدان ونک خوردیم فکر می کنم...
فال های حافظی که پدربزرگ می خواند را گوش می دهم و به غزل هایی که برای چشم هایت سرودم فکر می کردم...
راستش را بخواهی، امشب مدام با خودم...
-بریم خونه؟
هوا سرد شده، می ترسم سرما بخوری؟
+من یا تو؟
-تو!
+نگات منُ گرم می کنه.
اصلا می دونی چیه؟
بعضی وقتا که خیلی لباس گرم می پوشم... خیلی مراقبت می کنم... خیلی حواسم هست و بازم مریض می شم، واسه خاطر چشماته.
چشمات نباشه من کنار بخاری...
اسفند ماه انگار با یازده ماه قبلش فرق دارد.
اسفند ماه صبور است، انقدر صبور که غصه های یک سال را روی دوشش نگه می دارد تا بهار بیاید و جان تازه ای به ماه ها بدهد.
اسفند ماه گریه ها و دلتنگی ها و جدایی هایی را که ماه...
شب که می شود
سرت را کمی کج کن
بگذار موهای خرمای ات صورتم را نوازش کند تا فراموشم شود هر آنچه از صبح بر من گذشت...
کاملا بهت حق می دم که فراموشم کرده باشی؛ اما ازت می خوام درباره ی اولین شبی که بدون من خوابیدی توضیح بدی.
اولین غذایی که بدون من خوردی، اولین پیاده روی که بعده من رفتی.
همیشه برام سوال بوده که بقیه چطور می تونن با اولین ها به این...
ماشینمون رو با گل تزئین کرده بودیم.
از ته دل می خندیدی و می خندیدم.
بوق می زدم و پشت سرمون چند ده تا ماشین بوق می زدن.
تا رسیدن به بزرگترین آرزوی زندگیمون، یعنی رفتن زیر یه سقف فقط چندتا خیابون فاصله داشتیم؛ اما یه اتفاق تلخ...
یه خط...