روزهای داغ مرداد مجنون بیچاره ای می شوم که به جای لیلی پی یک کاسه ماست می گردد. مثل روزهای بچگی که با بابا زیر درخت گردو حیاط خانه می نشستیم و دوتایی به آسمان نگاه می کردیم، به امید آن که گردویی از آن بالا بیفتد پایین. فکر کنم همان روزها بود که دلباخته طعم دوست داشتنی گردو شدم. بابا می گفت:« گردو مثل عشق است، نباید اجازه بدهی که کامل برسد. همان وقت که ترد و تازه است باید آن را بچینی، همان وقت که دست را قهوه ای و سیاه می کند.» روزهای داغ تابستان، ماست می خورم و سردی می کنم، اهمیتی نمی دهم. مرض دارم انگار، طبع آن را با خیار سردتر می کنم. چاره کار نعناع است و پونه، یک مشت کشمش، نصف مشت گردو...لولوی مو قرمزی که ته انبار تاریک و شلوغ خانه مان زندگی می کرد و انگشتان نازک و بلندش شبیه چوب شور بود می گفت:« تو یک سنجاب طلایی کوچکی که هر وقت سر و کله ات پیدا نیست می فهمم زیر درخت گردو به انتظار نشسته ای.» دلم می خواهد روزی از آن درخت گردو بنویسم و آن لولو ، لولوی موقرمزی که توهم غول چراغ جادو داشت. اسم قصه اش مثل خود داستان کمی طولانیست:« نگاه های عاشقانه یک سنجاب طلایی وقتی زیر درخت گردو می نشست و به بالا نگاه می کرد، به امید اینکه زودتر پاییز از راه برسد.»
ZibaMatn.IR