ببین چطور
پرنده ها بر پلک های من بال می زنند
و ابرها
بخت بلند پیشانی ام را
بارانی کرده اند
همه چیز این جهان به سایه پناه برده است
فقط دگمه های پیرهن تو
در افتاب می درخشد
میله های بافتنی مادربزرگم را
با آن دست های سفید کم تحمل می بینم
که شالی بارانی برای تو می بافند
و آواز میخواند
که ای مرد مه گرفته!
پرنده ها بر پلک های دخترم بال می زنند
ZibaMatn.IR