هنوز با نوای باران دلتنگ صدایت می شوم حضرت جانان
دلتنگ ماه رخت می شوم ؛
دلبر ازلی و نادیده و ابدی ام
آرام می شود ؛ ذهن خسته ام ؛ وقتی می بارد یاد باران
بی چتر می روم زیر باران ؛ در دیوان اشعار سپید ایوان
او می بارد و من می شوم حیران ؛
از های های سوزناک دل ناودان
گرچه گشته ام سال ها ؛ بیابان ؛
هنوز یکتاپرستم ونگشته ام پیرو خدایان
با اینکه ؛ خاکی ست ؛ جاده های ابریشمی این خیابان
هنوز ابری ست ؛ دل پردرد این آسمان ؛
با یاد و خاطرات اندوهبار یاران
_حتی در کوچه پس کوچه های منتهی به چشمه ساران
گرچه با سرشک دیده و خون دل رسیده ام به این دوران ؛
ایستاده ام ؛ رو به افقی سرنزده ؛
که گفته اند : به زودی می شود نورباران ... ؛
در همین روزگاران ... . سراینده_پریناز پارسا
ZibaMatn.IR