اسب های سفید بالدار
از مسافر پُرند
پیاده بیایم دو تناسخ آنورتری
و خورشید را با عصا قِل می دهی
این جهان به هم نرسیم
آن جهان قطعاً نمی رسیم
"رسیدن" فعلی ست که صرف نشده
حداقل با "از راه"
بگذار لباس عروسی که تنت است
تنت بماند
حتی در مجلس ختم
حلقه ای که دستت کرده ام
در نیاید
که نماز میّت وضو نمی خواهد
هر قبری که برایت دست تکان داد
منم
منی که گور به آرزو شده ام
منی که روی دیوار اتاق زفاف
با خون سیاه نوشته ام؛
برای رسیدن به تو
از همه گذشتم
حتی تو
ZibaMatn.IR