در چند برهه از زندگی ام زمان متوقف شد !
اولی زمانی بود که تو را دیدم !
دومی زمانی بود که تو را با معشوقت دیدم !
و سومی زمانی بود که به امید تو به همه ی داشته هایم پشت کردم !
به امید روزی بودم که به جای شانه من موهایت را نوازش کنم ، به جای آیینه من بگوییم کدام لباس در تنت زیبا تر است و به جای دیوار های اتاقت من تکیه گاهت باشم ، به امید روزی که هیچوقت نیامد همه ی زندگیم را از دست دادم ...
ZibaMatn.IR