عصرها کنار چایِ قند پهلویم همیشه، تکه ای از تو را هم کنارِ خودم می نشانم. تکه ای از خاطراتِ گم شده ات را ....
تا تو پیدایت شود، من ، لباس مهمانی بر تن می کنم، موهایم را بالای سرم جمع می کنم، می رقصم و قند را در استکان گل قرمزِ لب طلایی هم می زنم. سرد سر می کشم.
و درِ گوشِ خاطره ی نبودنت وعده ی برگشتنت را زمزمه می کنم
شیوا علمی
ZibaMatn.IR