اصلا مگر میشود
تو بیایی و من سکوت کنم
مگر می توان بی تفاوت بود
ای بغض نشسته بر گلوی قرن
ای پادشاه درد
ای هرچه باتو برگ و بار بریزیم تمام نمی شود این رخت سرخ و زرد
بگذار بگویم اگرچه خاطرت که هست
بعد از تو کوچ کرد از این باغ ردپای عشق
نفرت تمام کوچه پس کوچه های قرارمان را
به رگبار بست
آنها که رفته بودند که هیچ، هرگز نیامدند
هرفصل به سهم خودش از مانده ها، بال و پر شکست.
ای قدخمیده زیر بار غمِ این نقطه از زمین
در چشم من شکوهِ تا ابد ماندگار خودت را ببین
در تو جوانه می زنم و سبز می شوم
از تو دوباره می تپم و نبض می شوم
تا گل دهد دوباره حال خزان به روزگارمان
تا عشق دوباره قدم زند در کوچه باغمان
ای برگ به برگ پُره از غصه های زرد
پاییزِ من ای پادشاه درد
من کوچ نمی کنم هرگز از این
هوای سرد
ما زخم کوچه ها را التیام می دهیم
وَ صحبت از قرار می کنیم
ما عشق را دوباره بیقرار می کنیم
باید تمام جهان بنشیند به تماشای ما
باید تمام چلچله ها کوچ کنند تا هوای ما
" پاییز ای پادشاه همیشگی فصل ها "
ZibaMatn.IR