ای زندگی
تو در نسیمِ معطّرِ بهاری و
در نفسهایم
تویی به رگهایم
تو در درخت و گُل و صخره های آرامی
و جویبار، عطرت را
به مزرعه جاری نموده از سرِ شوق
تو موسیقیِ صبحگاهِ گنجشکی
و کفش دوزکانِ کوچک را
به شادی آوردی
وقتی میانِ جنگلِ تاریک می دود
رودخانه چون گوزن
تو در میانه ی آب
شادی و روشنی به جنگلِ خاموش می بری
ای زندگی
پروازِ هر پرنده را شتاب می بخشی
در آسمانِ روشنِ پهناور
تو پشتِ پرده ی شکوفه
نشسته ای و
جانِ آسمان و زمینی
من در اتاقِ خود
در لحظه های باشکوه
دیدم که روشناییِ صبح را ز شب برآوردی
و قلب را
به نور بخشیدی ...
ZibaMatn.IR