می گویی تنها سه ساعت اختلاف ساعت داریم. می گویی سه ساعت اما نمی دانی در مسیر تنهایی، در مسیر پیدا کردن گمشده ها و گم کرده هایت، هر یک ساعت مثل میلیون ها سال نوری کش می آید. سه ساعت اختلاف زمان یعنی وقتی تو چای خوشرنگت را می ریزی، من هنوز خوابم. وقتی روسری صورتی ات را زیر چانه مرتب می کنی، من پتویی روی شانه هایم انداخته ام، هر دو دستم را دور فنجان قهوه ام حلقه زده ام و از پنجره به بارانی که قرار است تمام روز ببارد، خیره شده ام. وقتی تو داری با حوصله گلهای نرگس زردت را توی گلدان می چینی و ریه های نازنینت را از عطر خوش سنبل ها پر می کنی، من با لباس پشمی یقه اسکی ام پشت میز آشپزخانه، روی لپ تاپم خم شده ام و با آدمهایی که نمی شناسم حرف می زنم. وقتی تو میز ناهارت را با آن همه سلیقه می چینی، من یک سیب ته کیفم می اندازم و با عجله خانه را برای قرار بعدی ام ترک می کنم. وقتی تو چای و خرمای عصرت را می خوری و به من زنگ می زنی، قربان صدای قشنگت می روم و می گویم سرم شلوغ است و بعدا. و بعدا که می رسم به خانه و بعدا که خالی خانه را می بینم و بعدا که سکوتی سرد از کف خانه خیز بر می دارد و خودش را به گلوگاه من می پیچاند و بعدا که عکس های تو و تو و تو را هر جای خانه می بینم و بعدا که خسته و غمگین و تنها به یاد سالهای خوش گذشته چای لیوانی می ریزم و در مبل قدیمی ام فرو می روم و شماره تو را می گیرم، می فهمم که تو با کتابی در دست و عینکی به چشم خوابت برده. می فهمم این سه ساعت، این تنها سه ساعت، غم انگیز ترین فاصله بین آدمهاست.
ZibaMatn.IR