همیشه باید کسی باشد تا یک آهنگ را فقط به یادِ تو گوش کند و چراغ قرمزها و ترافیک هایِ شلوغترین خیابانِ شهر را به خاطرِ تو که سرت را به پشتیِ صندلی تکیه داده ای و یا از پسر بچه هایِ هشت ساله آدامس های رنگی میخری و میخندی، دوست داشته باشد. همیشه باید کسی باشد که آغوشش در روزهایِ تعطیل آف بخورد و زودتر خودش را برساند و بیشتر از هر وقتی کنارت بماند! همیشه باید کسی باشد، کسی باشد که به شوقِ دیدنش لقمه های پنیرِ کاله ی مامان را با ولع بخوری و نگرانِ موهای بهم ریخته ی زیرِ بارانت نباشی. همیشه باید کسی باشد، کسی که بداند هنوز هم مثل بچگی با کشیدنِ انگشت هایت رویِ آینه یِ بخار گرفته ی حمام و دیدنِ تصویرِ خودت ذوق می کنی. کسی که اسمِ آخرین کتابی که خواندنش را تمام کرده ای را بلد باشد و تویِ جیب هایش برای دست هایِ تو جا باز کند. همیشه باید کسی باشد حتی اگر بابتِ افتادنِ لکه هایِ زرد و صورتیِ روی پیرهنِ سفیدش تویِ لباس شویی سرت غر بزند. باید کسی باشد، کسی که رو به رویش با خیالِ راحت ، ته مانده یِ آب هویجت را با نی سر بکشی، کفش هایِ پاشنه دارت را کنار بگذاری و او به قد کوتاه و رویِ انگشتِ پا ایستادن هایت عشق بورزد. همیشه باید کسی باشد، کسی که همیشه هست، حتی وقت هایی که بد عنق است و به جایِ صبح بخیر، کلید هایش را از رویِ عسلی بر می دارد و می گوید: من رفتم!
ZibaMatn.IR