جان من
من نه برای جوانی سی سالگی هایت
نه برای ناز چشمان سیاهت
نه برای بازوان نیرومندت
و نه برای سبزی و طراوت بهارت
که برای خزان تنهایی هایت آمده ام
مرا ببر به روزهای سالخوردگی ات
به سردی و خشکی زمستانت
به چین و چروک های پیشانی ات
برف نشسته روی موهایت
و خستگی و درد زانوهایت
به روزهایی که دست های لرزان تورا خواهم گرفت
با چشم های کم سوی تو خواهم دید
با عصای چوبی تو قدم خواهم زد
و در خط عمیق لبخندت لانه خواهم کرد
همان روزهایی که فراموشت خواهد شد راه به خانه آمدن را
من اما آب مروارید چشم هایت را گردن آویز خستگی هایمان خواهم کرد
جان من
من معشوقه ی هفتاد سالگی های تو خواهم شد
و به اندازه ی تمام سال های پیری ات دوستت خواهم داشت.
ZibaMatn.IR