بدنبال کسی هستم سری بی تاب بفروشد
برای منکه دربندم فتوح الباب بفروشد
مرا بالابرَد تا اوج، تا فردای ناپیدا
در آنجا از لبی دردانةالاحباب بفروشد
به آوایی که از نی می شنیدم در نیستانی
شباهنگام بنوازد دف و مضراب بفروشد
بخواند درد چشمم را، ببوید رنج هجرم را
گلی از گلسِتانِ گلشنِ ارباب بفروشد
نگوید لن ترانی یا تَرا هرگز نمی خواهم
بگوید اُدخُلالبابی می تواب بفروشد
خریدارش شوَم با جان و دل برپای و در بندش
به شام سرد و تاریکم مه و مهتاب بفروشد
بدنبال اش بَرَد پای خیالم را به شورستان
غزل را ناب سازم او بمَن نوشاب بفروشد
ارس آرامی
ZibaMatn.IR