پاییز می رود و دلتنگی هایش را هم با خودش....
نه!
نمی بَرَد!
دلتنگی اش می مانَد کنار دلتنگیِ تمام ثانیه های زندگی ام
دلتنگی اش می مانَد کنار سرمای شبهای زمستانم
دلتنگی اش می مانَد برای تیره تر شدنِ شبِ یلدایم...
نازنینم!
تو بگو...
دیگر چه جشنی؟ !
چه یلدایی؟!
وقتی که سهمِ من از بلندترین شبِ سال
یک دقیقه بیشتر نداشتنِ توست!!
به قلم شریفه محسنی *شیدا*
ZibaMatn.IR