زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

مجسمه ها
در خراب آبادِ بی سامانی اَم
قدم می زدند؛
صدای پای ِشان
صدای قلب من را می شکست؛ سکوت، با هر قدم اَش...
می ترسیدم!

پنجره ها را شتابان از پس هم بستم
خود را با پیراهنی سپید
سخت در آغوش کشیدم.
باورم نمی شد!!!
این منم که از صدای باران
می ترسم وُ دلشوره می گیرم!!!

بعد از این همه سال
عاشقی
چه وقت پا پس کشیدن وُ چه جایِ وا دادن است!؟
ذهنِ دیوانه ام مدام
بلند پروازی می کرد و
یادش نبود که این ویران سرا
هیچ یوسفی ندارد،
شبیه عاشقی
که معشوقی ندارد! و معشوقی که شوقی...
خودم را گوشه یی با لبخند
پیدا کردم
خاصیت خیال عشق
همین لبخند است
همین که باورش داری یا نداری
لمسش کردی یا نه
یا حتا ریشخند اش می کنی
او
خاصیت خودش را دارد
لبخند...
راستی این شهر
چه قدر لبخند کم دارد؛
درست مانند من که تو را کم دارم...
معجزه یِ حضورت به رنگ سرخِ ارغوانی ست؛ چه گوارا شرابی وُ چه مصفا عسلی ست...
بیا؛ بیا تا برایم پیام آور شادی باشی؛ سفیرِ لبخند
تا مسیح وار خرق عادت کنی و
لبخند را بر صورتِ تکیده ام فرش کنی!!! تا از من نقشی جاودان به یادِ جهان بماند.


سولماز میرانی
ZibaMatn.IR

Shabtaraneh ارسال شده توسط
Shabtaraneh


ZibaMatn.IR
متن های مرتبط سولمازمیرانی


انتشار متن در زیبامتن