آئین دلدادگی
چنان بی قرار تو هستم که باز، قرار تو دارد دل و دیده ام
به شب های بارانی نوبهار، به باران ترین شیوه باریده ام
یکایک همه کوچه ها شاهدند، پی تو اگر دربدر گشته ام
فدای سر تو که بین همه، سر سروری را پسندیده ام
تمام جهانم شدی بی گمان، جهانی به چشم تو سودا نشد
از این خوشخیالی رهایم نکنُ خیالی که شوق تو نامیده ام
بهار آوری، دلستانی، گلی، شکوفاتر از شاخه ی سمبلی
بیا دلبری کن که در سینه ام، دلم را به مهر تو پیچیده ام
غروبی ندارد سحرگاه عشق، به سیمای خورشید تابان قسم
به تائید آئین دلدادگی، از آئین و کیش تو تابیده ام
من آن ذره ای در شعاع توام، که با انعکاس رخت زنده ام
به هر خوشه کهکشان جاری ام، که از خوشه های تو پاشیده ام
به همراه باد سحر میروم، که گیرم سراغ تو را از نسیم
به هر پیج و تابیکه در جاده ها، فراوان به پای تو پیچیده ام
به داغ دل هر شقایق قسم، به خون دل لاله های امید
به کوچ پر از قصه روزگار، به حول ولای تو کوچیده ام
♤♤♤
✍ علی معصومی
ZibaMatn.IR