ای آنکه پیرم کرده ای دل را ببازم حاضری
به دور چشمت کعبه ای دیگر بسازم حاضری
گاه شیرین پشت نقشی تازه پنهان می شود
مثل فرهاد من به نقش تو بنازم حاضری
تو راز و نیاز هر شبی ای همه یادم شده تو
من شده ام نشان به تو یا که شکارم شده تو
یوسف آشفته سرم من خود زولیخا میدرم
نصب شده تصویر تو در کنج اتاقم شده تو
یوسف قلب خسته ام ای همه یادم شده تو
خاطره ها مانده بجا افسوس از یادت رفته تو
رنگ سیاه موی تو رفته در این قاب دلم
هر کسی موی تو را دیده به یلدا گفته تو
من تا طلوع عشق تو چشم انتظارم شب بخیر
نیست کسی به مثل من اینگونه دل داده به تو
ZibaMatn.IR