عصمت یوسف اگر ورد زبان همه شد قیمتی داشت که بیچاره زلیخا پرداخت
ای آنکه پیرم کرده ای دل را ببازم حاضری به دور چشمت کعبه ای دیگر بسازم حاضری گاه شیرین پشت نقشی تازه پنهان می شود مثل فرهاد من به نقش تو بنازم حاضری تو راز و نیاز هر شبی ای همه یادم شده تو من شده ام نشان به تو...