پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عصمت یوسف اگر ورد زبان همه شدقیمتی داشت که بیچاره زلیخا پرداخت...
ای آنکه پیرم کرده ای دل را ببازم حاضریبه دور چشمت کعبه ای دیگر بسازم حاضریگاه شیرین پشت نقشی تازه پنهان می شودمثل فرهاد من به نقش تو بنازم حاضریتو راز و نیاز هر شبی ای همه یادم شده تومن شده ام نشان به تو یا که شکارم شده تویوسف آشفته سرم من خود زولیخا میدرمنصب شده تصویر تو در کنج اتاقم شده تو یوسف قلب خسته ام ای همه یادم شده توخاطره ها مانده بجا افسوس از یادت رفته تو رنگ سیاه موی تو رفته در این قاب دلمهر کسی موی تو ...