زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 7 رای

سرش را به هر سختی بود از روی بستر بیماری چرخاند. چشمان کم سوی خود را با دقت به سمت صدا برد . جز تصویری تار و مبهم که مقصر آن شبنم های اشک بود ،چیزی عاید نشد. این صدا و این تصویر مبهم متعلق به هیچ کدام از پزشکان و پرستاران مراقب او نبود. درب ورود که باد جیغ و داد خودش ورود و خروج پرستاران را خبر میدهد این بار در سکوت ورود آن را خوش آمد گفته بود.صدا باز هم تکرار شد... با گرما و محبت بیشتر همراه با چاشنی امید!
ای کاش میتوانست با دستان خود چشم هایش را از این تاری دید برهاند و چهره ی صدایی به این شیرینی را دریافت کند.
چشمانش رابست و خود را به دریای بی خیالی سپرد. نامش دریای بیخیالی مملو پر از امواج فکر و خیال بود که بی رحمانه به قایق ذهنش حمله ور میشدند .
پرستار جدید؟روانکاو جدید؟پزشک جدید؟دانشجو جدید؟ همراه بیماری که اتاق را اشتباه آمده؟نه نه! او میشناختش! صدایش آشنا تر از هر نا آشنایی بود!
باز صدا تکرار شد اما با کلمات جدید:《من هیچ کدام از آن ها نیستم!》گویی آن صدا کشتی بود که قایق تنها و خسته از امواج طوفانی فکر و خیالش را رهایی داد. اما چه نجاتی!سردرگم نگاهش را به تصویر مبهم دوخت! صدای بی صدای ذهنش را شنیده بود.
لوله های تنفسی مزاحم نمی گذاشتند حرفی از حنجر خسته و پر از حرفش به زبان بیاید. خواست بعد از مدت ها سکوت را بشکند و حرف بزند اما با شکست مواجه شد .
قلب بزرگی که در سینه ی کوچکش میتپید تند تند میزد.
صدا تکرار شد که گفت: نمیخواهد چیزی بگویی! من هم تورا میشنوم هم صدای تو هستم!
این را شنید و تصویر مبهمی که به سختی برای بدست آمدنش تلاش میکرد را از دست داد و بیهوش شد.


ادامه دارد...
ZibaMatn.IR

نـاحِـلـہ... ارسال شده توسط
نـاحِـلـہ...


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن