.
شهریاری که شده قطعه حصیری کفنش
این حسبن است که آفاق شده سینه زنش
داغ او بر جگر تشنه ی صحرا باقی ست
تا سماوات و زمینند به حزن و محنش
هفت گردون به لبش زمزمه و شور و نواست
از تب غم زده ی داغ عقیق دهنش
آی ای گریه سرایان بسرایید غزل
از سر نیزه سوار و بدن بی کفنش
بگذریم اینکه سرش تشنه بریدند ولی
اسبها از چه دواندند به روی بدنش
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
ZibaMatn.IR