فریب در گوش محبت زمزمه می کند و
محبت راه خنجر را در پیش میگیرد
و زمزمی در گوش عشق میکند عشق هم که گلیم خود را از
این سرزمین برمیدارد و میرود
نفرت در گوشه ی نشسته ولبخندی
زهراگینی بر لب دارد
خوش حال است، از این که دوستش
توانسته محبت را عاقل کند
و جایگاه عشق را بریاش بفهماند
از خوشی هم که دیگر خبری نیست
میگویند غم او را به دار آویخته
تا خودش بر سندلی رنگ رنگی خوشی، بنشیند
و کار مورد علاقه شو انجام بدهد
مادران را بر سر تابوت فرزندانشان بنشاند و پدران را زیر بار سوگ فرزند نازنین شان لح کند
میخواهد خواهران را که بر سری تابوت برادرانشان میگرین
و برادرانی که با چشمانی اشک الود تابوت خواهرانشان را دفن می کنند ببیند
این کار را خیلی دوست دارد چون به او انرژی میبخشد
از خوشحالی هم که دیگر خبری نیست کسی نمی داند
چی بلای سرش آمده است
اما برای احساس نشدن جای خالیش
خنده های الکی وستِ درد های واقع برای فریب دادن
خود که هنوز خوشحالی وجود دارد کارساز است
صداقت را هم که خیلی وقت است که مردم کشته اند
و جایش را برای .فریب. داده اند
فریب هم که خوب بازیگری است کارش را خوب بلد است
کارش را اینقدر خوب انجام میدهد که جای انتقاد نمی ماند
عدالت هم که جایش را گوم کرده و بی خانمان شده است
خداداد.ن
ZibaMatn.IR