پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو چه کردی که دلم این همه خواهان تو شد...
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشیدو چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید...
من و تو ساحل و دریای همیم - اما نه!ساحل اینقدر که در فاصله با دریا نیست...
شب که آرام تر از پلک تو را می بندمدر دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست...
می دانم آری نیستیاما نمی دانمبیهوده می گردم به دنبالتچرا امشب؟...
قانعم بیشتر ازاین چه بخواهم از توگاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست...
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم / گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست...
آمده ام تا تو نگاهم کنیعاشق آن لحظه ی طوفانی ام...
پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من ؟تا شرح دهماز همه ی خلق چرا تو ؟...