پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
باز هم مانند گذشته از غربت و دغدغه ی آدم ها فرار، و به خانه ی مهربان ترین مادربزرگ دنیا پناه آورده بودم.برعکس خانه ی مامان که باید روی مبل بنشینم، روی فرش های دستبافت آبی آسمانی مادربزرگ نشسته ،و تکیه بر پشتی های آبی طلایی اش داده بودم!با نگاهم منتظر آمدن مادربزرگی که به گفته ی خودش میخواست با چای قندپهلوی سرخش تمام غم هایم را بشوید، و درمان حال بد باشد، بودم.مادربزرگ لنگ لنگ زنان از آشپزخانه ی نقلی و قدیمی اش بیرون آمد و جلویم چایی ک...
باران که شدی مپرس این خانه کیستسقف حرم و مسجد و می خانه یکیست...
مهربانیمثل برف استهرچه را میپوشاند زیبا میکند…مهربان باشیم...
شهرِ یاران بود و خاکِ مهربانان این دیارمهربانی کِی سرآمد شهریاران را چه شد ؟...
مهربانی را اگر قسمت کنیممن یقین دارم به ما هم می رسد!...
در دو روز عمر کوته سخت جانی کرده امبا همه نامهربانان مهربانی کرده ام...
مهربانی دیوارندارد...
پدر با کوله باریاز عشق و مهربانی و محبتقامتت الف بود دال شد...
مهربانی رایگان است اما با ارزش...
کمی نخند! کمی دور شو 1کمی بد باش! که هر چه می کشم از دست مهربانی توست...
یه کاری نکنید آدما از مهربونی کردن پشیمون شن!...
و شکارچى مهربانى دارد مى آید که اسلحه اش تنها یک گل سرخ است....