تا سر به هوا هستم و همراه ندارم راهی به جز افتادنِ در چاه ندارم چشمان پُراز گریه ی تقویمم وبی شک یک پلک زدن فرصت دلخواه ندارم از نعره ی پُر آتش آن کوه مِه آلود جز چند نفس شعله ی جان کاه ندارم مانند سپاهی که پریشان...