سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
موندن تو یه مکان آدم رو دلمرده میکنه،به همین خاطره که باتلاق بدبو و تنهاست؛آنقدر تنهاست که هر کسی که به سمتش میاد رو به آغوش میکشه،اما نمی دونه که آغوش محبت آمیزش مرگباره!یگانه صمدی نسبهزارتوی خیال...
دارم میگم "من از تو راه برگشتی ندارم"تو، تعریف بدت اینه که مث یه باتلاقیاولش آدم میگه خب زمین سفته نهایتش رد میشم دیگهولی نمیدونی که پاتو گذاشتی توش دیگه گیر کردی و فرو میری فقطتو گیر زندگی منیمن فرو رفتم توی تمامت.توی یاد و خاطرت نه هامیدونی که آدم وقتی غرق میشه تو یادت بالاخره با یه اتفاقی از جا میپرهولی من غرق شدم توی همه ات، همه ی وجودتاین یک نقطه از تو نیست که منو گیر انداختهتو اگه یادت باشه، دستات نباشه اون مُر...
هزار تا حرفِ قشنگ بلدم بزنم که دست یه نفرو از باتلاق بگیره بکشه بیرون اما خودم تو همون باتلاق در حال غرق شدنم. هزار راه بلدم که حال کسی رو خوب کنه اما حال ِ خودم انگار سر جاش نیست. انگار تو هر جمعی میتونم با همه بجوشم اما تنهای تنهای تنها باشم. انگار غریق نجاتی م که تو دریا غرق میشه. اینا ترسناکه. اینا زورم نرسیدنه. مشکل من دنیا و اتفاقات مزخرفش نیستن، مشکل من خودمم که زورم به خودم نمیرسه. اعتمادی که از خودم به بقیه نشون دادم، خودم به خودم ندارم....
وقتی دوسِت نداره انقد بهش فک نکن عشق باتلاقیه ک هرچی بیشتر دست و پا بزنی بیشتر توش فرو میری...
...انسان موجود غریبیستاز سد خیلی چیزها گذشته و تاریخ نشان داده که از پس ناملایمات متعدد برامده و حالا فقط مانده یک چیز:خودش...با همه عظمت پوشالی که حالا از خودش ساخته چه کند؟با حقارت و حسادت و هزار ویروس خودساخته ،با بی رحمی همنوع و با معصومیت ازدست رفته در باتلاق مدرنیسم و نگاههای تهوع اور موجودات همه چیزدان عصا قورت داده چه کند...واینک به آخر الزمان خوش آمدید...
هر صبح کلاغی روی آب پر می نشیندمنقارش را شانه می زندو از باتلاق بزرگ خبر می آورد در من اما ،هر صبح کبوتری می میرد...
تو را دوست دارمو قلبم باتلاقی ستکه هرچه را دوست می داردغرق می کند...
گذشته ی تاریک / آدم ها را از پا در می آورد / باتلاقی می شود و او را پایین می کشد....