شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
مثل آن مرداب غمگینیکه نیلوفر نداشتحال من بد بود. اما !هیچ کس باور نداشت......
رفتم انزلی بوی دریا میآدمرغان بال و پر می زنند تالاب خوابیده، نیلوفرها خندانند دریا دل نوازِ قصه گو ست ماهی سفید در تور می اُفتدتا دنیا را ببیند🍃🍀...فیروزه سمیعی.....
دریا ، یا مرداب نیلوفر که باشی ، گل می دهیحجت اله حبیبی...
صفایت حسّ بس بی تاب دارد؛هوایت پرتوی مهتاب دارد؛برای برکه ی نیلوفرِ مهر،نگاهت، آفتابی ناب دارد!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
عشق گُل می کند حتی در مرداباز نیلوفر بپرسحجت اله حبیبی...
دلم گریست وقتی دیدم که چگونه به بهایی ناچیز هم آغوش مرداب می شود نیلوفررضاحدادیان...
آفتاب مهر بی مانند توبر سر و پای وجود لیلی اتبشکفانی قلب من با مهر خویشتا بمانی با همه بی میلی اتمن فدای چشم بیمارت شومای پدر، پر میکشد از جسم تودرد و رنج و غصه دوری مابشکفد نیلوفری در چشم تو 15 مارس 2018، اسپانیاrest in peace...
دختر گل را چید افتاد و از دنیا رفت نیلوفر در پارک......
خون انگور کجائیژاله می بارد از آن کوچه که مهتاب شدیتو چه هستی که در آیین دلم باب شدی ؟!من که یک عمر دلآشفته و حیران تو امتو بگو! تاب کدامین دل بی تاب شدیمستی چشم تو را آینه می فهمد و بسخون انگور کجایی که چنین ناب شدیمی شد ایکاش بدانیکه چه کردی با منتو پری زاده که در لوح دلم قاب شدیشبی ایکاش ببینم به تماشای خیالکه به بازوی دلم گوهر شبتاب شدیمن و این برکه بارانی چشمان ترمو تو همصحبت نیلوفر مرداب شدیبی جهت شاه...
مرداب مجازی آبی ارتباط می شود و نیلوفر می شکفد با هر درود با هر دوستت دارمآن سو اگر تو باشی امیراحمد حدادنیا...
«زندگی سیب سرشار سرخیستدر دست های شاد کودکی یتیمزندگی درخشش صورتی نیلوفریستدر خواب مردابی خاکستری»نجمه پاک باز...
صدایم کناعجاز من همین استنیلوفر را به مرداب می بخشمباران را به چشم های مردِ خستهشب را به گیسوان سیاه خودمو خودم را به نوازش دست های همیشه مهربان توصدایم کنتا چند لحظه دیگر آفتاب می زندو من هنوز در آغوش تو نخفته ام......
تا آستان ایمنِ تو تا طاووس راهی دراز در پیش استبر آن عرشهی آراستهبه سایهی ابر و نیلوفر کهکشانتا رام و بیخیال بنشینیم وقصیدهی بلند دریا را بخوانیمتا بیتهای بلند موجها را به قافیهی کف تکرار کنیم و بخندیم...
مثلِ آن مردابِ غمگینیکه نیلوفر نداشت....!!حالِ من بد بود اماهیچ کس باور نداشت...!خوب می دانم؛که تنهایی مرا دِق می دهد...!عشق هم در چنته اشچیزی از این بهتر نداشت......
هنوز همچناننیلوفر سبز خاطره اتبه روی دیوار عاشقیم پیچیده استجمید مقدسیان...
آرام آرام/ عبور کردم از مرداب/ زیر برگ های نیلوفر/ صدای بوسه ی اردک ماهی ها...
قرآن بالای سرمبالش من انجیلبستر من تورات و زبر پوشم اوستا میبینم خواب؛ بودایی در نیلوفر آب ......
نه!وصل ممکن نیستهمیشه فاصلهای هستاگرچه منحنی آب بالش خوبی استبرای خواب دلآویز و ترد نیلوفرهمیشه فاصلهای هست......
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت ،حال من بد بود. اما !هیچ کس باور نداشت خوب می دانم ؛که تنهایی مرا دق می دهد !عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت...