یکشنبه , ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دور و دراز شد،همچون روزگاران خیلی دور...دیدار تو!شعر: ناصح ادیب ترجمه : زانا کوردستانی...
نمی تواند سر بلند کند،درخت زرد آلویی ست شرمگین...آن زن زیبا!شعر: ناصح ادیب ترجمه : زانا کوردستانی...
شعری ست کوتاه نشسته بر گل های پیراهن زنی...پروانه!شعر: ناصح ادیب ترجمه : زانا کوردستانی...
در جستجوی ماه بودم که دیدم افتاده است درون رودخانه،یک شب!شعر: ناصح ادیب ترجمه : زانا کوردستانی...
راه های مالرو را در پیش گرفته اند برای لقمه ای نان،کولبرها!شعر: ناصح ادیبترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
فاجعه است، فاجعه!وقتی که فریاد و ناله ی مستمندان قلب و روح و وجدان هیچ صاحب منصبی را به لرزه در نمی آورد.شعر: ناصح ادیبترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
با مرگ من،سکوت تو پایان می یابد!من این شعر را گواه می گیرم،که بعد از مرگم،تو به سخن در آمدی!شعر: ناصح ادیبترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
چگونه قلبت راضی می شود هر غروب،کبوتر نحیف خیالاتم را از نزد خود پر دهی؟!شعر: ناصح ادیبترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
تنها برگی کافی ست برای نصب تابلویی جهت نشان دادن اوج زیبایی فصل پاییز...شعر: ناصح ادیبترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
تره ی زلف پر مهر زن،فرمانبردار هر راهی می کند اسب چموش را...شعر: ناصح ادیبترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
بر شاخه ی درخت زیباست،اما در دستان تو زیباتر،چون روی ماه کودکی، گردوی نو رسیده!شعر: ناصح ادیبترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
تاجی از گل است بر سر زن کشاورز،کلاه لبه دار...شعر: ناصح ادیبترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
آب روان در جویبار را هم دو پاره کرده است...مرز!شعر: ناصح ادیبترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
سرک می کشد از پنجره به داخل خانه...درخت گردوی پیر!شعر: ناصح ادیبترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
می گویند در مشرق زمین در این دنیا، زن اسیر چنگال دین و مرد است و در آن دنیا نیز حوری ست وبه مرد ها پیشکش می شود...در اروپا هم ول و لاقید است برای سیر کردن امیال مردها!یا که رخت و اسبابی ست به حراج رفته یا که کالایی ست برای تجارت!اما آگاه باشید،که در سرزمین من،زن، پیشمرگه و گریلاست. شعر: لقمان لکبرگردان: زانا کوردستانی...
روزی که تو را ببوسم روز عید من است.حتی اگر ماه را نبینم هلال ماه شوال است قرص روی ماهت.شعر: لقمان لکبرگردان: زانا کوردستانی...
من و تو با هم در دریای عشق به شنا بودیم تو مرا رها کردی و به ساحل امنی رسیدی.من هم غرق شدم!خیرخواهان آمدند و رستگارم کردند.شعر: لقمان لکبرگردان: زانا کوردستانی...
ای عشق من!خوب می دانم که زمستان برود بهار خواهد آمد،اما تو بگو مرا،وفتی تو نباشی،آمدن بهار به چه شبیه است؟!شعر: لقمان لکبرگردان: زانا کوردستانی...
تو شبیه اهریمنی و از این رو من هم به گناه آلوده شدم.راضی ام که به اهورامزدا مرتد شده ام و تو را می پرستم.شعر: لقمان لکبرگردان: زانا کوردستانی...
[جلاد]معطل نکن ای جلاد!بیا و تنم را تکه تکه کن تا حقانیت مرا بفهمی.ای جلاد!اگر بیرون بکشی استخوان هایم را،اگر جلوی چشمانم، تمام عزیزانم را یک به یک به قتل برسانی،به خداوند،به خاک پاک کُردستان سوگند،باز فریاد بر خواهم آورد که من کُردم، و هرگز از گفته ی خود پشیمان نخواهم شد....معطل نکن ای جلاد!چرا دست نمی جنبانی ای خونخوار بدکار!تو می توانی به گردنم طناب دار را بیندازی،این کار برای من مایه ی افتخار است،اما بدان که تو این...
برای اینکه همیشه در قلبم ماندگار باشی وقتی که رفتی،آغوشی گرم برایم بگذار!به عقب برگرد و نگاهی اشک بار ولبخندی شیرین به من بزن. شاعر: بلور هورامی برگردان: زانا کوردستانی...
تو و عشق و تنهایی...بسیار شبیه هم هستید!هر کدامتان به یک نوع آزار دهنده هستید. شاعر: بلور هورامی برگردان: زانا کوردستانی...
در تلاش بافتن فرشی هستم،که طرح گل میانه اش، تصویر توست.مشغول نقاشی تصویر دو کوه هستم،که مابین آنها تو طلوع کنی.می خواهم رویاهایم را زمانی ببینم،که چون صدای تو پر باشد از زندگی. شعر: نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
انسان چون دل به ارتش خود ببندد،پشت سر خود،غیر از ویرانه،چیزی به جای نخواهد گذاشت. شعر: نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
چه می شود که این مرتبه،پیش از باران،تو بباری؟!...شعر: نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
بنگر، که این دنیا پر از آدم های متکبر است،که باید دور شوی از آنها،دوری از آنها،یعنی اینکه کماکان برای آدمی ارزشی باقی ست.شعر: نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
هر شخصی برای پا گذاشتن به دنیا،روشنایی می افروزد،بی آنکه چشم به راه پروانه ای باشد که دورش بگرددبی چشم داشت نوری از چراغ دست کسی... شعر: نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
این روزگار،فقط به درد آن می خورد،دورادور به آن بنگری و همچون رهگذری به آن بخندی. شعر: نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
اگر که به کودکی باز گردم،با خطی درشت،بر تخته سیاه خواهم نوشت:-- نمی خواهم بزرگ بشوم!.شعر: نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
تمام دروازه های بودنت را ببند،کسی که تو را بخواهد، به روزن پنجره ای هم راضی ست.تمام پنجره های بودنت را ببند،کسی که تو را بخواهد، به خیال تو هم راضی ست. شعر:نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
زمستانی را دوست دارم که با هیچ آغوشی گرم نشود!انسانی را دوست دارم که هیچ جنگی، نابودش نکند!عشقی را طلب می کنم،که گذر زمان از رنگ و بویش نکاهد... شعر:نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
به ناگاه، احساس غریبی وجودم را فرا می گیرد و به خودم می گویم: -- ای نگون بخت! چرا با زندگی چنین در آمیخته ای؟!وقتی میان این همه آدمی،آنکه باید پشت و پناهت باشد،بی پناهت می کند... شعر: نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
چونکه خورشید غروب کند،من جانشین او خواهم شد!من و خورشید درد مشترکی داریم،-- [بیرون راندن تاریکی از دنیا] ...تا وقتی که تاریکی بر روی زمین و درون آدمی باقی ست درد من و خورشید پایان نمی یابد...شعر: نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
بسان هر انسانی دیگر،چه آرزوها که نداشتم!لیکن،بی سرزمینی آنقدر مرا آزار داد که همه آرزویم داشتن وطنی شد...شعر: نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
بعضی اوقات آنقدر مرگ را نزدیک خود می بینم که فراموش می کنم آغوش خاکآخرین منزلگاه من است.شعر: نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
بعضی اوقات زندگی آنقدر از من دور است که شبیه ستاره ای می شوم که تاکنون کشف نشده است!شعر: نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
وطن،برای برخی افراد آرامشگاه است وبرای برخی دیگر آرامگاه...شعر: نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
رئیس جمهور تمام زندگی خود راصرف نابودی زبان کُردی کرد؛اما دقیقن شبی کە مُرد،پسرم نخستین کلمەی کُردی را یاد گرفت...شعر: نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
نیمە شبان، از غریبه ای نامەای به دستش رسید نوشتە بود؛اگر آنجا، در وطنت مُردی،دوست داری بر سنگ قبرت چه حک شود؟گفت: می خواهم با خطی خوانا بنویسند دیگر خوشحالم که سرانجام صاحب خانه ای شدمچون که تا زندە بودم، منزل و مأوایی نداشتم...شعر: نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
می خواهم ولگرد و ولنگارهر روز، خانە بە خانە و کوچە بە کوچە ی شهر را بگردم و از اهالی اش بپرسم:-- آیا جایی را سراغ دارند، تاریک تر از درون آدمی...؟!شعر: نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
دروازه ای می خواهم که بر روی زخم های حافظه ام بسته شود دروازه ای که هرگاه باز و بسته شد میان خاکسترهای تنهایی ام گرمای وجودم را احساس کنم.شعر: نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
من از شهری می ترسم که مردمانش،پنهانی عشق ورزی می کنند و آشکارا به هم کینە می ورزند.شعر: نەبەز گوران برگردان: زانا کوردستانی...
گویی دیگر باران هم یاری گر رویاهایمان نیست!زمانی ست بسیار که نمی بارد،و هرکس قطره ای آب می بیند،به شادی فریاد برمی آورد:-- باران!شاعر: شاده علیترجمه: زانا کوردستانی...
او در قلبم است! دیگر، کجا دنبالش بگردم؟...تمام خیابان های شهر را دنبالش گشتم،همگی به قلبم منتهی شدند.شاعر: شاده علیترجمه: زانا کوردستانی...
من می خواهم هوای شهرم را پر از عطر گل کنم می خواهم ابتدا تو را یک گل بشناسانم و بعد از عطر و بوی گل برای اطرافیانم تعریف کنم وآنگاه آنها هم با گل آشنا کنم....من می خواهم شهرم را به باغی تبدیل کنم پر از عطر و بوی ریحانو همچون گردنبندی چشم زخم نشان، در گردنم پیچ و تاب دهم و چنان خاری در چشم دشمنان سرزمینم در بیاورم.شاعر: شاده علیترجمه: زانا کوردستانی...
خیلی فریاد زدم و داد و بی داد کردماز دستش ناراحت شدم و بر سر و رویش زدمبا آن همه خندید و گفت:تمامش کن! تو بی من می میری!!!شاعر: شاده علیترجمه:زانا کوردستانی...
می گویند پاییز شده و هیچ گلی نخواهد شکفت! گل هی گل است،هر جایی هم که باشد هرچقدر هم بماند.شاعر: شاده علیترجمه: زانا کوردستانی...
گفتم: مدتی ست، که بو و عطر پونه به مشامم نرسیده!تماشایم کرد و گفت:خودت، عطر خوشبوترین گل، شکفته در فصل بهارانی... شاعر: شاده علیترجمه: زانا کوردستانی...
دوست داشتنت،در خیالات هیچ شاعری نمی گنجد و در نوشته های هیچ نویسنده ای نیامده و در نت های هیچ ترانه و آوازی جای نگرفته و در هیچ داستان و نمایشی ذکر نشده است.هیچ کس تاکنون نتوانسته زیبایی رخساره ات را توصیف کند این مهم را نه دیده ام و نه شنیده ام خیر! هیچکس نمی تواند و نخواهد توانست.شاعر: شاده علیترجمه: زانا کوردستانی...
بی شک اگر رد شب ها را جستجو کنم،به گیسوان سیاه تو می رسم.یا که رد فرشته ها را دنبال کنم،به در خانه ی تو خواهم رسید.شاعر: شاده علیترجمه: زانا کوردستانی...