پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
[عشق] عشق و کودک همچون یکدیگرند،لبریز از شیرینی و گریه!عشق و زندگی همچون یکدیگرند،ناگاه می آیند و به ناگاه می روند!عشق و مرگ همچون یکدیگرند،این خرقه ی حیات در برت می کند و آن پیرهن کفن برایت می دوزد!عشق و خدا همچون یکدیگرند،نه شبیه چیزی هستند و نه چیزی شبیه آن هاست.شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
قله ای رفیع،آبشار از شهد و عسل --عبدالله پشیو!*----------* شاعر سرشناس کُرد زبان شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
من و تو، هرگز به هم نمی رسیم،تا آن و --مابینمان است!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
دو دانه انگور،دو پیک شراب شیراز است --چشمان تو!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
نخوردن شراب،اهانت به انگور است --نوشته ای بر روی برگ مو!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
دشتی سپیدپوش از برف،یا که رودی دراز کشیده؟! --زنی عریان!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
کدامشان محق اند؟!هر کدام، چهار حرف دارند --حیات و ممات!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
دخترک پاییز،گهواره ی تازه خریده است --زازالک قرمز!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
دو گل نرگس،از بهار به جای مانده اند --چشمان تو!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
لخت و ملوس و حساس،مزین اند به دانه های شبنم --سبزه های بهاری!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
تو که رفتی هیچ چیز دنیا تغییر نکرد!همان وعده گاه ما دو تا!همان فصل ها!همان کوچه و خیابان ها ومن، که رهگذر همیشگی همان راه هایم...با این تفاوت،که دیگر تو نیستی و من همیشه تنهایم!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
هر صبح،روحم چنان گنجشکی به پرواز در می آید و پیش از آنکه تو از خواب برخیزی لبِ پنجره ی اتاقت می نشیند.آرام و آهسته و سبک بال چند مرتبه به شیشه نوک می کوبد.آه...هیچ وقت،تو پرده را کنار نمی زنی...شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
جلوی دیدگانِ همه ی جهان همچون قربانی، گردنم را زدند. ستمگران سَرِ بریده ام را بر بالای دست گرفته اند و هیهات که فریادم هیچگاه به گوش خدا نمی رسد....من همیشه شنگال* بوده ام و می مانم!پیش از ظهور داعش و بعث و عثمانی و تیمور لنگ...تاریخم پُر از خون و ویرانی و غارت و جنگ است....من از خاک و باد و آب و آتشم!ای خورشید!تو گواه باش، از روزی که موجود شدم من بخشی از کُردستان بودم.هیچ پشیمان نیستم از این سرنوشت و تا قیامت تاوان ...
هرگاه که آلبوم خاطراتمان را می گشایم همچون گذشته از عکس هایت همعطر خنده بر می خیزد.شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
نسیم زیر نور ماه شانه می زند گیسوان چنار را...شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
به گوشه چشمی هم ننگریستی!اما همه ی راه ها را،گلستان می کنی،به بهارِ قدم هایت...شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
تو شبیه اشعه ی ایکسی!هیچکس نمی بینَدت،اما هویدا در روحم به گردشی،می آیی و می روی...شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
اگر زن و شراب و شعر نبودند،خیلی پیش تر هلاکم می کردند:دردِ عشق و غمِ کُردستان و تمنایِ نان!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
غروبی،برای نخستین بار زنبور لبم بر گل لب هایت نشست گرچه زیاد آنجا نماند...اما آی دخترک نازنین،طعم شهد لبت ابدی شد و عسل بوسه ات در روحم ریخته شد.شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
من و تو،غروبگاهانروی نیمکت پارک، میعادگاهمان بود.درخت کنار نیمکت که همیشه درد دل های ما را می شنید،تنه اش خمیده است.شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
صدایم کن!تا بودن خودم را حس کنم.صدایت می کنم،تا از بودنت مطمئن شوم.شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
با داشتن پنج حرف،صاحب هزاران شعر و داستان و رمان است.باران!شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
تا نبینمت،عید فطر را تبریک نخواهم گفت!چون که تو از من ناپیدایی...دلیل اعلام عید،رویت ماه است.تو همیشه ماه منی...شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
غیر از تو را نمی بینم تویی که در روحم جلوس کرده ای.من که نمی گویم تو از کل جهان زیباتری!لیکن بی حرف و حدیثی برترینی!در هر لیست و فراکسیون و انتخابات و گزینشی کاندیدای من فقط تو هستی!طرفدار و هواخواه تو منم.تخت و تاخ سرزمین دلم در انتظار جلوس توست،کرسی عرش روحم را رها نکنی!که تا قیامت از آن توست.شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...
آیا تا به حال دیده ای که نیمه ای از درخت شاتوتی را ایستاده بُبُرند و خشک نشود،و همچون گذشته شاتوت بدهد؟!آیا تا به حال دیده ای یک بالِ پرنده ای را در حال پرواز بکنند و او تعادلش را از دست ندهد و همچنان به پرواز ادامه دهد.من که ندیدمتار با یک تارش بنوازد...چه ارژمند است،زنی که پرنده ای میان سینه هایش لانه ساخته باشد و و همچنان کودکش را نازدانه به آغوش بِکشد.*-----------* اشاره به همسرش که سرطان سینه گرفته بود....
همچون خاشاکی در باد روزی مرگ،می آید و به نزد عزیزانم، می بَرَدم مُبدل به قاب عکسی می شوم و خاطره ای و در چشمانِ عده ای هم اشک تمساح!فقط و فقط در چشم انتظاری های یک زن،برای همیشه، گودو* می شوم!.----------* اشاره ای به نمایشنامه ی در انتظار گودو نوشته ی ساموئل بکت شعر: صالح بیچارترجمه: زانا کوردستانی...