پنجشنبه , ۱۵ آذر ۱۴۰۳
هنوز هم از تاریکی می ترسم ولی تو دیگر از ترس های من نمی ترسی!هنوز هم دلتنگی هایم را نقاشی می کنم ولی تو دیگر برای نقاشی های من،مدل و الگو نمی شوی...هنوز هم هوای عطر شال گردنت را می کنم ولی تو دیگر آن عطر و بو را نمی دهی!هنوز هم دلتنگ صدا و نوایت می شوم ولی تو دیگر آواز نمی خوانی هنوز هم تنهایی را در آغوش می کشم ولی تو دیگر تنهایی را از من نمی تارانی...شعر: سارا پشتیوانترجمه: زانا کوردستانی...
سردت نیست؟!دل نگران تو ام، که مبادا گرسنه و تشنه باشی!و هر دم از اوضاع و احوالت پرس وجو می کنم فهمیدم که شروع به کشیدن سیگار کرده ای و با هر نخی که می کشی یاد آن جمله ای می افتم که روی پاکت سیگار نوشته شده است:دخانیات عامل ابتلا به سرطان است.شعر: سارا پشتیوانترجمه: زانا کوردستانی...
گاه گاه نگاهی به عکس های قدیمی مان می اندازم...همچون آن پیرمردی که در جستجوی عکس سیاه و سفیدش می گردد،و نمی یابد.من هم آن حس و حال را پیدا نمی کنم که زمان گرفتن عکس هایمان داشتیم.شعر: سارا پشتیوانترجمه: زانا کوردستانی...
بعد از من، چه کسی برایت شعر خواهد گفت؟!چه کسی خواب بر چشمانش نخواهد آمد،وقتی دلت را می شکند؟!چه کسی بعد جر و بحثمان،با قسم به جان و نامت، از قهر کوتاه خواهد آمد؟!بعد از من، چه کسی می فهمد قهر کردنت،تنها از سر لوس بازی و ناز خواهی ست و خواهان به آغوش کشیدنی هستی!آن شخص هر کسی هست،باید آگاه به وقت خوابت باشد و هر شب به تو زنگ بزند و شبت را بخیر کند.آن شخص هر کسی هست،حتمن دلی بزرگ و مهربان دارد!کسی که برای سخنان تلخت، سی...
چقدر آرزو دارم که یک صبح،یگانه عشقم،بگویدم: صبحت بخیر همه کسم!هرچند این آرزوی من در قبال رویای چهار میلیون کُرد که در آرزوی داشتن سرزمینی ونقش بستن نام کردستان بر روی نقشه ها هیچ ارزشی ندارد.شعر: سارا پشتیوانترجمه: زانا کوردستانی...
زیباترین آغوش، آغوش ما بود!ولی افسوس که زندگی،آن پیرمرد خرفتی شد که کنترل تلویزیون را از بچه هایش می ستاند و شبکه را از موسیقی خوش آوا به شبکه خبر پر از مرگ و نیستی می انداخت.شعر: سارا پشتیوانترجمه: زانا کوردستانی...
فالگیرها دروغ می گویند!همیشه در زمان گرفتن فالم،به اسم تو هیچ اشاره ای نمی کنند!شعر: سارا پشتیوانترجمه: زانا کوردستانی...
از خدا خواهم خواست،زنی را به زندگی ات وارد کند که زن بودن مرا فراموش کنی!برو، بی آنکه به گذشته بنگری من در فراقت، دعایت خواهم کرد تا خدا حیاتت را برقرار کرده در عشق تو همه روز، چشم بگشاید هیچ اهمیت نده که من،چگونه در آتش عشقت خواهم سوخت اکنون که من و تو قربانی دست این زندگانی تلخ شده ایم مهم این است که تو خوش باشی در کنار من باشی یا هر شخص دیگر،نگذارد دلتنگی را حس کنی...شعر: سارا پشتیوانترجمه: زانا کوردست...
نرو و تنهایم مگذار!خودت را در سطر سطر شعرهایم پنهان کن!تا که تنهایی اتاقم، روحم را تسخیر نکند.تو بروی، من برای که شعر بخوانم؟!تو بروی، در پیشگاه آیینه، خودم را برای که بیارایم؟!نرو! تا زخم فراقمان تازه نشود.خودت را میان تار به تار موهایم پنهان کن!میان بوسه هایمان گم شو و بیرون نیا!تو بروی من چه شعری را زمزمه کنم؟!عطر سلیمانیه را در کدامین آغوش بجویم؟!شعر: سارا پشتیوانترجمه: زانا کوردستانی...
چون به خانه ام آمدی،بشکن، هر چه را که ناراحتت کرد!غیر از دل من...شعر: سارا پشتیوانترجمه: زانا کوردستانی...