متن غربت
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غربت
از دور به نظارهام منشین،
چرا که فقط نوری کم سو از من خواهی دید.
ستارهها هم
روشنایی خویش را دارند،
ولی اندازهی شمعی پیکرم را گرم نخواهند کرد.
از غربت برایم نامههایت را نفرست،
درست است که نامههایت چشم روشنای من هستند،
اما اندازهی به آغوش کشیدنت،
غمهایم را...
دستهایم بی رمق و سرگردان
دلتنگ از دوری تو
به مانند دوره گردی شده اند و جار میزنند
شاید که صدای دستانم در آن دنیا به گوش توبرسد
#نسرین شریفی
تمام خاطراتم لبالب از درد و گسستن است،
با خودم می اندیشم:
شاید من دره ای همیشه گرفتار در زیر مه باشم!...
برای رهایی ام،
نترس و غربتم را پایان ده و
در لحظات این روزگاران،
خودت را نمایان کن!
شعر: ریباز محمود
برگردان: زانا کوردستانی
آه ای وطن!
تو که یک وجب جا برای من نداشتی،
تا جوانی ام را در آنجا سپری کنم...
اکنون هم هیچ در طلب به دست آوردن دلم نیستی،
با این وجود همیشه برایم جای سوال داشته،
تو چه وردی خوانده ای،
که در این غربت و دربدری
همچون کودکی...
چه بسیار دلتنگتم، ای مادر!
بی تو در این غربت،
از دو وطنم دور افتاده ام،
اگر که اینجا بمیرم،
نه بوسه های تو را می بینم و
نه قبرستان کردستانم را...
شعر: علی پاکی
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
سفر نکن...
سفر یعنی خداحافظی و جدا شدن
سفر یعنی دربدری و درد و غربت
سفر نکن!
آی که چه منتفر از چمدان و رخت سفرم!
و وقتی می بینم قصد رفتن داری
غم و غصه تمام وجودم را می گیرد
و دلم پر از اندوه می شود
سفر نکن!...
غریبم غریب
مثل یک قبر زیر برگ های پاییزی
که منتظرست
باد
ته مانده ی فاتحه ی همسایه را
بیاورد
«آرمان پرناک»
قدم های کهنه ی مرا ببخش
کوچه ی پاییزی!
جز جای پای غربت
چیزی برایت نیاورده ام
به یادِ بویِ نانِ آن کودکِ پیر
امروزِ مرا هم تحمل کن
«آرمان پرناک»
غروب ها
شعله ی شمعی کافی ست،
برای مرور تمام غربت ها...
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
جنگلِ همیشه بارانی!
سرت را بر سینه ام بگذار
در قلبم همچنان
میرزا کوچک خان
راه می رود
غریب غریب
بی وطن بی وطن
«آرمان پرناک»
آغوشِ تو خانه ی من است،
و استواریِ شانه هایت وطنم!
تفاوتی ندارد کجای این جهان ایستاده باشم،
فرقی نمی کند چقدر دور باشم از تو...
در نهایت
خیال برگشتن به خانه است
که آدم ها را
در غربت زنده نگه می دارد.
تنهایی آب..
کنار خشت غربت..
قیسی شیرین.
احساس میکنم طعم تازه یی
از میوه های نارس تو
در باغ وجودم
جوانه کرده
و من در اینجا سخت گله مندم
می خواهم بروم
،اما کجا؟
چند فرسخ دور تر از اینجا.
نمیدانم فقط میخواهم بروم
تا گلی را به باغبان هدیه کنم.
اما کدام باغبان، نمیدانم،
شاید خل...
[🍀]
ماییم و یاد عالَم ، عالم که یاد ما نیست
در خاطر پریشان ، جز یاد دوستان نیست
یارانِ بی مروت با ما به گفت و گویند
آن با مرامِ مهتَر ، اما کنار ما نیست
هی گفتمش در این راه ، همراه هم چو باشیم
من با تو...
من در دهانت زندگی کردم
روی زبانت زندگی کردم
تو زیر دندان رقیب و من
با استخوانت زندگی کردم
۸ را نیازار این که رسمش نیست
دل را نرنجان اینکه راهش نیست
قصد یورش داری به قلبی که
جز تو سِپَر توی سپاهش نیست
اینقدر بد کن آخر بازی
تا...
اگر جنگ نبود ،
من از غربت کودکی هایم که در خاک دیگر بودم میگفتم
،اگر جنگی نبود
از پرتقال های زرد و سیب های کال باغ خانه ام برات می چیدم و برایت گاز گرفته می فرستادم
،اگر جنگ نبود
من از غربت آغوش مادر و پدر ،
از...
حسرت وا شدن پنجرها چه کنم
مانده ام با شب چشمان تو چه کنم
گر چه تردید ندارم تو دنیای منی
نیستی امشبو با غریت دنیا چه کنم
امشب از حادثه عشق جهان لبریز است
عشق را گر به تماشا ننشی چه کنم.
حافظو شعرو غزل با تو شنیدن دارد....
ز دوری تو دارم آه و حسرت
به همراه دلم صد درد و محنت
کجایی؟ بی وفا یارِ دل آزار
شدم محکومِ تنهایی و غربت
بادصبا
سالانه های من
شب آمد و سکوت غریبانه های من
باران گرفته غربت ویرانه های من
من ماندم و خیال تو و حسرت وصال
ماهیکه دل سپرده به افسانه های من
بار غمی به دوش خودم می کشم ولی
یاد تو ماند و زخم سر شانه های من
رفتی و...
حرف هایت فلج
صدایت روی گسل غربت
سایه ات زخمی
چشم هایت شهادت می داد
که از آواره گی می آمدی!
گفتی بغلم کن!
و من عاشقت بودم
در بی مرزترین لحظه
با دردهایی مشترک!
من:
انگشتری بودم که در بیابان خواب هایت
پیدا می کردی!
تو:
ماه بودی،
بالای...